خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

خود خود خودم

من تو این وبلاگ خود خود خودم هستم. می خواهم دغدغه هایم و احساساتم را بی واسطه بیان کنم

به زمان بگویید ایست

لحظاتی از زندگی هستند که نه دوست داری تموم شن نه نمی تونن ادامه پیدا کنن، حس عجیب، لذت بخش و ویرانگریه، یه جور حالت بی تصمیمی لذت بخش، سرخوشی که دوست داری ادامه پیدا کنه ولی می دونی پایدار نیست، بدتر اینکه نمی دونی بعدش چی میشه، بهترین حالت در این لحظات توقف زمان هست....

این شعر اکتاویو پاز خیلی خوب این حس رو بیان می کنند:


 واقعیت/معلّق بر ساقه ی زمان/... /روزی کم تر خواهم شناخت / و چشمان را خواهم گشود / شاید زمان نگذرد / نگاره های زمان می گذرد / اگر ساعات برنگردند / [لحظات] حضور برمی گردند / ... / دیگران / همیشه دیگران اند و یکسان اند / آنان سر می رسند و / ما را از خودمان می رانند / آنان / با چشمانِ ما می نگرند / چه چشمانی که نمی بینند / زمان دیگری درون زمان است / صامت / بی ساعت بی وزن بی سایه / بی گذشته بی آینده / تنها زنده / همچون پیرمرد بر نیمکت / بخش ناپذیر، یکسان، همیشگی / هرگزش نمی بینیم / نامش / رخشایی است.

از نظر من از دیدگاه رفتار شناسی آدم ها دو دسته هستند: تیپ و شخصیت.

آدم هایی که تو گروه تیپ هستند، صفت بارزی ندارند، بسته به موقعیت اجتماعی، خانوادگی و جغرافیایی رفتارشون قابل پیش بینی هست و ویژگی های رفتاری مشابهی با خیلی های دیگه دارند. بسیاری از جک های قومیتی هم که گفته میشه  ریشه اش بر اساس همین بحث تیپ رفتاری هست.

آدم هایی که در گروه شخصیت هستند، بنا به موقعیت اجتماعی، خانوادگی و جغرافیایی رفتار متفاوتی دارند ولی ویژگی مشترکشون فردیت هر کدومشون هست. افراد این دسته دارای صفاتی متمایز از بقیه هستند که به رفتارشون هویت فردی می بخشه. پیش بینی رفتار این آدم ها کار راحتی نیست و در کل به نظر من در سطح بالاتری از تیپ قرار دارند حالا چه شخصیت مثبتی داشته باشند چه منفی.

در حالت کلی  تیپ" عبارت از ویژگی های مشترک افراد یک گروه است که نوعی شباهت و همبستگی بین آن ها را می رساند. اما " شخصیت" ویژگی های فردی و جداکننده ی افراد است.

ضا براهنی در کتاب « قصه نویس» در مورد تیپ و نمونه ی فردی می گوید:
«
قصه نویس، ممکن است شخصیت خود را به عنوان یک تیپ انتخاب کند و با به عنوان یک فرد، یک تیپ تا حدی قبلاً در اجتماع به صورت آماده وجود دارد . یک مالک، یک دهاتی، یک مدیر کل بوروکرات، یک انقلابی و ... ، در اجتماع به صورت تیپ های مختلف وجود دارند. ولی انتخاب قصه نویس از این تیپ ها بستگی به نحوه ی تفکر و ادراک خود قصه نویس دارد. او ممکن است با آن ها رفتار " یک تیپ" را بکند و یا ممکن است " رفتار یک فرد" را با آن ها داشته باشد. به این معنی که ممکن است قصه نویس، تیپی را انتخاب کرده و او را همان طور که هست، نشان دهد. هر تیپی، موقعی که وارد قصه می شود، با خود، وسواس ها ، احساس ها و اندیشه های طبقه ی خود را به همراه می آورد و وارد قصه می کند

حماقت

هر وقت با صدای بلند افکار درونی تو بیان کردی بدون داری به درجه حماقت نزدیک میشی.

هر وقت با صدای بلند فکر کردی خوشتیپی بدون یه احمقی.

هر وقت با صدای بلند فکر کردی پولداری بدون خیلی احمقی.

هر وقت با صدای بلند فکر کردی کارت خیلی درسته بدون خیلی خیلی احمقی.

هر وقت با صدای بلند افکار درونیتو در مورد اطرافیانت بیان کردی و اونا رو مسخره کردی بدون یه احمق تهوع آور هستی.

هر وقت همه این ویژگی ها رو یه جا داشتی، بدون یه احمقی بی شعوری هستی که باید به روان پزشک مراجعه کنی.

شبی یاد دارم که چشمم نخفت و با تعدادی از دوستان شب گردی را به خواب ترجیح دادیم. یکی که خود را از اعاظم و اکابر روزگار می دانست بویژه به واسطه مدتی جلوس در دیار فرنگ، چنان رفتاری نمود که گر عاقل بودمی سر به بیابان زد می. چونان گاوی که مدتی است نشخوار نکرده و ناگاه به چراگاهی پر از علوفه وارد می شود و تپه ای را گلکاری نشده می گذارد رفتار نمود.... 

نمی دونم چرا هیچ وقت همه چیز با هم درست نمیشه، یه چیزایی مطابق میلت پیش میره یه چیزایی نه، می دونم که این خود زندگیه ولی خب آدم گاهی نیاز داره که حداقل روحیش خوب باشه اونم برای یکی مثل من که اگه روحیم بابت چیزای جزیی به هم بریزه ممکنه تمرکزمو روی چیزای کلی که اتفاقا خوبم دارن پیش میرن به هم بخوره

همه مقصریم

این روزها یکی از موضوعات و بحث های شبکه های مجازی مربوط به رفتار زشت و ناپسند برخی کاربران فیس بوک در واکنش به رخدادهای قرعه کشی جام جهانی شده است. از طرف دیگر هم برخی در واکنش به این رفتارهای زشت و سطح پایین، آن را به کل جامعه تعمیم داده و گاه مذهب، نژاد، فرهنگ و ملیت را دلیل اصلی آن می داند. از نظر من این رفتارها بیشتر مربوط به گروه سنی خاصی از جامعه است و ربط چندانی به مذهب، نژاد و  فرهنگ مردم ایران ندارد بلکه بیشتر به نادانی، عدم تربیت صحیح و تحقیر مداوم مرتکبین این رفتارها بر می گردد. به عبارتی این افراد که معمولا بخشی از جامعه جوان هستند، مدام تحت فشار، سانسور و توهین نه تنها از طرف بخشی از حکومت که بعلاوه از طرف بخشی از اجتماع که اتفاقا منتقد وضع موجود هم هستند قرار دارند. وقتی از یک طرف راهها و امکان های تخلیه عاطفی و روانی عده ای گرفته شود، مدام مورد بازخواست قرار گیرند، هیچ گونه احترامی به آنها گذاشته نشود و به طور دایم سبک زندگی منسوخ برای آنها تبلیغ شود و از طرف دیگر هم همواره از طرف عده ای که خود را روشنفکر می دانند مدام مورد تحقیر قرار گیرند، راه گفتگو بر آنها بسته شود، هیچ الگوی درست رفتاری، هیچ منبع و مرجع فکری منطبق با هویت و سنشان نه در قالب از بالا به پایین بلکه به صورت اندرکنشی و گفتگو و مشارکتی برایشان عرضه نشود، چگونه انتظار رفتار متعادل از آنان می توان داشت. وقتی بیشتر افراد جامعه بطور همزمان در حالت کلی دارای سه سبک متفاوت از زندگی هستند (درون خانه، در محیط های عمومی غیر رسمی و در محیط های رسمی) و ارزش ها و هنجارهای متفاوتی به طور دایم بر آنان عرضه می شود، چگونه می توان انتظار رفتاری صحیح از انان داشت. وقتی انقدر تضاد میان داده های فرهنگی درون خانه با بیرون خانه متفاوت است، چگونه از فردی کم سن، با سرانه مطالعه بسیار پایین توقع می رود ذهن خود را میان این ورودی های کاملا متضاد به درستی شکل دهد. اصولا اینترنت و شبکه های اجتماعی مجازی پدیده هایی نوین هستند که همواره کنشگران فرهنگی با هر دیدگاهی و وابسته به هر جناح و گروهی، نسبت به آنها عملکردی واکنشی داشته اند و هیچ گونه پیش زمینه ذهنی برای چنین جامعه سردرگمی برای استفاده از آنها فراهم نیاورده اند. وقتی جامعه ای فقط مصرف کننده فن آوری های نو می شود و برای درصد بالایی از مردم استفاده از فن آوری کارکردی صرفا مصرفی و تفریحی  و نه کاربردی پیدا می کند و در کنار آن زمانی که همین جماعت دایم مورد تحقیر قرار می گیرند، از یک طرف استفاده آزادانه از بسیاری از این فناوری ها بر آنها محدود می شود و از طرف دیگر هم مدام با عنوان بی فرهنگ و ... خطاب می شوند و الگوهایی کاذب و بعضا تخیلی به عنوان فرهنگ روز دنیا به آنان عرضه می شود، زمانی که راههای تماس با دنیای خارج از یک طرف و همچنین فرهنگ عرفی، سنتی و تاریخی خود بر جامعه ای بسته می شود و از دیگر سو عده ای سودجو و دلال فرهنگی چه در داخل و چه در خارج با سو استفاده از همین محدودیت ها تامین کننده محصولات فرهنگی و هنری می شوند مشاهده چنین واکنش هایی که کاملا موجی و مقطعی هم هستند امری اجتناب ناپذیر است.  پس بهتر است به جای اینکه مدام مذهب، نژاد و فرهنگ ایران را دلیل این رفتارها بدانیم و یا خود را در سطحی بالاتر از جامعه بدانیم و بیشتر مردم را نادان و بی سواد تلقی کرده در حالیکه خود ما هم خواسته یا ناخواسته بخشی از این جامعه هستیم، به دنبال فراهم نمودن بستر و زمینه بیشتر گفتگو، احترام متقابل و معرفی مراجع اصیل فرهنگی چه خارجی و چه ایرانی به جامعه باشیم. به قول ابراهیم گلستان: "ما کشوری با گروه های مختلف و زبان های گوناگون هستیم و آن چیزی که ما را ایرانی می کند و ایرانی نگه می دارد و باید هم چنین کند، نثر، شعر، داستان، نقاشی، سینما، موسیقی و فرهنگ ماست، همه چیزی که می خواهم بگویم این است که هر ایرانی باید تلاش کند این فرهنگ زنده و جاندار بماند". پس اگر این فرهنگ در بخشی از جامعه دچار اضمحلال شده همه ما ایرانی ها در آن مقصریم نه فقط گروه یا بخشی از جامعه یا حکومت. 

گاهی شروع نکردن بهتر از تمام کردنه

روزای عجیبی رو می گذرونم. هیچ فکر نمی کردم ممکنه یه رابطه دوستی که برام جدی نبود بعد از قطع شدن ناگهانیش اینقدر ذهنمو درگیر کنه. فکر می کردم قویتر از این حرفام. هنوزم تحلیلش برام سخته. اخه اصلا برام جدی نبود و همیشه در حین ارتباط هم می دونستم به جایی نمی رسه اصلا خبری هم نبود ولی نمی دونم چرا بعدش برام جدیتر از قبلش شده.....

فیزیک در زندگی روزمره!!!!

گاهی زندگی آدم ها تابع قوانین فیزیک کلاسیکه و گاهی تابع قوانین فیزیک کوانتوم!!!!! 

هر چی که هست زندگی در عین اینکه گاهی خیلی روزمره هست در همون روزمرگی هم گاهی خیلی غیر قابل پیش بینی، درست مثل اصل عدم قطعیت هایزنبرگ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

چند وقتیه که موضوع شرایط فعلی ایران هم ذهنه منو مشغول کرده و هم اینکه با چند تا از دوستام از طریق ایمیل در موردش صحبت می کنیم. در اینکه شرایط فعلی شرایط مطلوبی نیست و بویژه در خور سرزمینی با قابلیت های ایران نیست هیچ شکی نیست. اما نکته ای که گاهی در صحبت های دوستام می بینم که من باهاش موافق نیستم تا حدی نا امیدی نسبت به آینده این سرزمینه. 

من بر عکس خیلی ها که آینده را خیلی روشن نمی بینند بر عکس به آینده بسیار خوشبینم. البته ممکنه که این آینده خیلی نزدیک نباشه ولی خب از نظر من بوقوع می پپونده. ایران کشوری با تاریخ کهنی هست و قدمت وجود دولت-کشوری به این نام با حاکمانی از خود این سرزمین (با هر قومیتی) به قرنها پیش بازمیگرده و جالب اینکه در طول این سالهای طولانی این سرزمین شرایط اسفناک و غم بار رو هم کم تجربه نکرده ولی اونچه که در خلال این زمان دراز باقی موندهُ ایرانُ فرهنگ ایران و مردم ایران بودند. چنانکه میشه پیوستگی های زیادی میان مردم فعلی ساکن ایران با گذشته هاشون دید. این درسته که الان وضعیت خوبی حاکم نیست ولی یادمون باشه پیش از اینها هم ایران وضعیت های مشابهی رو تجربه کرده و باز هم خودشو حفظ کرده و حتی به اوج هم برگشته از حمله اسکندر بگیر تا اعراب و مغول و بیابانگردهای آسیای میانه تا دوران پادشاهانی مستبد و ضعیف، با این حال این کشور اصالتشو حفظ کرده و در جای جای این سرزمین می توان این نشانه ها رو دید.   

در ضمن در همین وضعیت کنونی هم در کنار مشکلات موجود که کم هم نیست، پتانسیل های بالقوه و بالفعلی هم وجود داره که در نظر گرفتن آنها می تونه آدمو به آینده امیدوار کنه. 

پس در هر حال بهتره همیشه به آینده امیدوار بود و مشکلات باعث نشه امید از بین بره که اگه این امید از بین بره آنوقت ممکنه....

موسیقی

واقعا چیزی از موسیقی برای آدم خاطره انگیزتر هست؟ 

چقدر بعضی آهنگها آدم را یاد افراد مختلف و لحظات خاص زندگیش میندازه......

یسنا هات ۱ بند ۱۶: 

ستایش به جا می آورم این جاها و روستاها و چراگاهها و خانمانها و آبشخورها و آبها و زمینها و گیاهان و این زمین و آن آسمان و باد پاک را، ستاره و ماه و خورشید و انیران جاودانه و همه آفریدگان سپند مینو را و اشون مردان و اشون زنان را که ردان اشونی اند. 

سعدی:  

به جهان خرم از آنم که جهان خرم ازوست          عاشقم بر همه عالم که همه عالم ازوست

خلاصه ای از یسنا هات ۳۲ بند ۷:

کامیابی -همانگونه که زندگی به ما آموخته و بدانسان که با [آزمون] آهن گدازان گفته شده- به کار و کوشش باز بسته است.

سعدی:

نابرده رنج گنج میسر نمی شود               مزد آن گرفت جان برادر که کار کرد

نگاهی به زندگی و فلسفه دموکریتوس آبدریایی

دموکریتوس فرزند هگسیستراتوس در شهر کوچک آبدرا واقع در منطقه ایونیا در کرانه شمالی دریای اژه در حوالی سال 460 پیش از میلاد مسیح به دنیا آمد. برخی روایات سال تولد دموکریتوس را در حوالی برگزاری هشتادمین المپیک در عهد یونان باستان دانسته اند. بنا به گفته خود دموکریتوس، در زمانی که آناکساگوراس در سنین پیری بسر می برد، دموکریتوس در دوران جوانی خود بود. بنا بر روایات متعدد، دموکریتوس در آبدرا دارای شغلی رسمی بوده است. پدر دموکریتوس مرد متمولی بود به گونه ای که دموکریتوس بخش زیادی از ارثیه خود را خرج مسافرت به کشورهایی مانند هند، اتیوپی، مصر، بابل و ایران در جستجوی دانش زمانه خود نمود. وی در این سفرها با دانشمندان زیادی ملاقات کرد و در مورد علوم مختلف زمانه خود مباحثه نمود. پس از بازگشت به موطن وی مشغول فلسفه طبیعی گردید. همچنین وی به منظور آشنایی بیشتر با فرهنگ سرزمین خود، سفرهایی را در درون یونان انجام داد. در میان دانشمندان یونانی همعصر دموکریتوس، لوکیپیوس بیشترین تاثیر را بر وی گذاشت به گونه ای که نظریه اتمی دموکریتوس بر اساس آرای لوکیپیوس بنا نهاده شده است. همچنین دموکریتوس علاقه زیادی به فیلسوف دیگر یونانی آناکساگوراس داشت. دموکریتوس بیشتر از طریق آثار ارسطو شناخته شده و افلاطون چندان نامی از وی نمی برد. دموکریتوس در طول زندگی خود فرد خیری بود و نگاهی شاد و سرخوشانه به زندگی بویژه جنبه های کمیک آن داشت و معمولا به کارهای احمقانه مردم می خندید و بدین سبب به فیلسوف خندان مشهور شد. بنا به برخی روایات وی در سن نود سالگی درگذشت. برخی نیز سن وی را در زمان مرگ صد و نه سال دانسته اند.

چنانکه گفته شد اساس نظریه اتمی دموکریتوس بر مبنای نظرات لوکیپیوس بنا نهاده شده است. بنا به گفته دیوگنس لائریتوس نحله اتمی نحوه شکل گیری جهان را چنین بیان می دارد:

کل نامحدود است، بخشی از آن پر بوده و بخش دیگر تهی. جهان ها چنین پدید می آیند: اجسام بسیاری با اشکال گوناگون پس از آنکه از بی کران بریده شدند، در فضای تهی به حرکت در می آیند، گرد هم جمع می شوند، در حالت گردابی به هم بر می خورند، می چرخند و از یکدیگر جدا می شوند. پس از آنکه بواسطه تعداد زیاد، آنها تعادل چرخشی خود را از دست دادند، آنهایی که لطیف هستند به فضای تهی اطراف می گرایند در حالیکه بقیه که به هم چسبیده اند بواسطه پیوستگی شان حرکت واحدی داشته و بدین سان نخستین ساختار کروی پدید می آید. این ساختار غشا مانند بوده که دربردارنده همه گونه اجسام است. همچنانکه این ساختار می چرخد، غشای اطراف آن نازک می شود. بدین گونه زمین پدید می آید و اتم هایی که در مرکز آن قرار دارند پیوستگی خود را حفظ می کنند. دوباره، غشای پیرامونی با حرکت گردابی چرخشی به سبب جذب اجسام از بیرون ساختار شکل گرفته،افزایش می یابد. بخشی از این اجسام جذب شده ساختاری راایجاد می کنند که نمناک است ولی در حین چرخش گردابی خشک می شود، سپس آتش گرفته و خمیره های اجرام آسمانی تشکیل می شوند.

بواقع در نظر دموکریتوس در قطعه بزرگی از خلا مجموعه ای از اتم ها منزوی می شوند. سپس این مجموعه اتم هایی که ایجاد می شوند به واسطه علتی که دموکریتوس آنرا ضرورت می خواند چرخشی یا گردابی را شکل می دهند که شرح آن ذکر شد. با این حال نکته مهم در این است که دموکریتوس جنبه ای مکانیکی برای این ضرورت قائل بود.

از دیدگاه دموکریتوس، ذات چیزهای جاودانه، اتم ها هستند که در تعداد بی کرانند و جایگاه آنان از لحاظ گستره نیز بی کران است. به عبارتی وی خلا و اتم ها را جاودانه می داند که در تعداد و گستره بی کران هستند. این اتم ها از نظر کمیت دارای اشکال مختلف هستند. اتم ها به یکدیگر چسبیده اند و قابلیت جدا شدن از هم را نیز دارند.

تفاوت میان اتم ها علت تفاوت میان اجسام دیگر است. این تفاوت در سه عامل است: 1- شکل 2- ترتیب 3- وضع.

هستومندها از جهت ضرباهنگ، تماس و حالت با یکدیگر تفاوت دارند که عامل تفاوت در ضرباهنگ مربوط به شکل اتم ها، عامل تفاوت در تماس مربوط به ترتیب آنها و عامل تفاوت در حالت مربوط به وضع اتم ها است.

از نظر دموکریتوس اتم ها تقسیم ناپذیر هستند.

نظر دموکریتوس از احساس مکانیکی بود. بر اساس نظریه اتمیان، مبنای تصاویری که اجسام از خود صادر می نمایند که موجب دیدن آنها می شود، صادرات اتم ها از آن اجسام هست. بر اساس دیدگاه اتمیان، این تصاویر توسط اندام های حسی که همچون گذرگاههایی عمل می نمایند وارد شده و با نفس که خود نیز از اتم ها ایجاد شده است، برخورد می نمایند. بر اساس این نظریه، این اتم های تصاویر، در هنگام عبور از هوا بواسطه حضور اتم های هوا، تغییر شکل داده و بدین سبب است که نمی توان اشیای خیلی دور را مشاهده نمود. همچنین این نظریه اختلاف در رنگ را به اختلاف در نرمی و زبری اتم های تصویر صادر شده از اشیا ارتباط می دهد. به همین گونه صدور اتم ها از اجسام صدا دار سبب حرکت در هوای میان جسم و گوش شده و نهایتا موجب شنوایی می گردد.  

در مورد حواس دیگری چون ذائقه، شامه و لامسه نیز نحوه درک آدمی بر اساس صدور و چگونگی اتم ها شکل می گیرد. از دیدگاه دموکریتوس شناخت از خدایان هم به همین صورت انجام می شود. خدایان موجودات برتری هستند که فنا می پذیرند. به عبارت دیگر، در نظام اتمی تنها اتم ها و خلا دارای وجود دایمی هستند. در نظر دموکریتوس احساس ها هر چند که معلول چیزی خارجی و عینی یعنی اتم ها هستند با این حال صرفا ذهنی هستند. بطور کلی از دیدگاه دموکریتوس دو نوع شناخت وجود دارد: 1- شناخت حقیقی 2- شناخت کاذب. شناخت از طریق حواس پنج گانه به گونه شناخت کاذب متعلق است.  چون نفس نیز از اتم ها تشکیل شده است، لذا هیچ جدایی مطلقی میان حس و فکر وجود ندارد زیرا هر شناختی نتیجه برخورد مدرک با اتم هایی است که از طریق حواس وارد می شوند.

به عبارتی در مبحث شناخت شناسی، دموکریتوس میان سوفسطاییان شک گرا و پارمنیدس مطلق گرا جایگاهی میانی دارد. وی معتقد بود که درک حقیقت امکان پذیر نیست بلکه آنچه که نفس آدمی درک می کند، سیلانی ازاتم ها است که این ادراک از طریق حواس صورت می پذیرد. از دیدگاه وی، نیکی از لحاظ عینی تعین پذیر است حال آنکه امر لذت بخش از لحاظ ذهنی متغیر است. دموکریتوس بر این اعتقاد است که خرد ناب بدون استفاده از حواس، امکان درک و شناخت را ندارد در عین حال حواس نیز عاری از خطا نیستند لذا راه دریافت و شناخت ترکیبی از خرد فکری و تجربه حسی است.

از منظر وی پدیده های زایش و انحلال نه تنها در جانوران و گیاهان بلکه در تمامی اجسام قابل ادراک وجود دارد.         

از نظر وی، تن منزلگاه طبیعی روح است و روح علت زندگی و احساس است. اتم های گرد و زیبا تشکیل دهنده روح هستند. دریافت حسی در اثر برخورد با اتم های روح از طریق اندامهای حسی که پوسته های نازک اتمی است که از رویه اشیا محسوس فرو می افتد دست می دهد. کیفیات حسی فراورده ترکیب اتم های شی محسوس و روح دریابنده است.

در مساله اخلاق و رفتار، دموکریتوس دارای اندیشه سعادت و نیکبختی است به معنای زندگی توام با شادی و خرمی. غایت رفتار نیکبختی است و لذات و درد نیکبختی را تعیین می کند. نفس جایگاه نیکبختی است. بهترین نوع زندگی، زندگی همراه با خوشی بیشتر و رنج کمتر است. با این وجود، لذات حسی، لذات حقیقی نیستند. با وجود یکسان بودن خیر و حقیقت برای آدمیان، خوشایند و مطبوع برای آنان متفاوت است. تناسب و هماهنگی راههای آدمی برای داوری و تشخیص لذات گوناگون است و با استفاده از این اصل انسان می تواند به آرامش تن که همان تندرستی است و آرامش روح که همان نشاط و خرمی است دست یابد.

در دیدگاه دموکریتوس، نسل آدمی در ابتدا مانند جانوران زندگی می کرده است ولی زمانی که بواسطه خطرات جانداران درنده انسانها به یاری هم آمدند کم کم روابط اجتماعی اولیه میان آنها از طریق نشانه گذاری شکل گرفت. بواسطه پخش بودن انسانها در مناطق مختلف زمین، زبان آنها واحد نبود و این دلیل اصلی تفاوت زبان انسانهاست. به مرور بواسطه اینکه به دلیل عدم انبار محصولات و سردی هوا، بسیاری از مردم در فصول سرد سال می مردند، رفته رفته انسانها به پناه در غارها و انبار کردن غذا روی آوردند. کم کم زندگی بشری پیشرفت کرد. از منظر دموکریتوس، نیاز آموزگار اصلی آدمیان بوده است و بنا به سرشت اشیا، قدرت و درک و شناسایی و یاورانی چون دست، زبان و ذهنی هوشمند، انسان گام های رو به جلو را پیمود. با شکل گیری اجتماعات انسانی و ایجاد تمدن، قانون مهمترین عامل حفظ تعادل و توسعه تمدن در روابط اجتماعی آدمیان است و عمل بدان ضروری است. 

دموکریتوس راز تن درستی را در خویشتن داری و بیماری را در تسلیم به امیال و هوس ها می دانست. وی فاصله چندانی میان سلامت جسمانی و سلامت اخلاقی قایل نبود. دموکریتوس فردی بسیار اخلاق مدار بود و خوشبختی آدمی را در آرامش روح می دانست که لازمه آن از دیدگاه وی خودآگاهی و خویشتن داری می باشد. دموکریتوس مردان را برتر از زنان می دانست و فرمانروایی زنان بر مردان را وهن مردان می دانست. از نظر وی لذت جنسی لذتی حقیر بود و رابطه ای دوطرفه میان طبیعت و آموزش قایل بود.

در نهایت می توان دموکریتوس را فیلسوفی طبیعت گرا و اخلاق مدار دانست که از منظر وی تمدن نتیجه نیاز بشر و پیگیری امور سودمندانه است. طبیعت معلم انسان در صنعت و هنر است. وی بر اهمیت زندگی اجتماعی و سیاسی تاکید داشت و بر این اعتقاد بود که انسانها باید مراقب اداره درست امور اجتماعی باشند.

بواقع می توان اساس نظرات و اندیشه های دموکریتوس را در دوگونه تقسیم بندی نمود. نظریه اتمی بر مبنای جبر طبیعی و نظریه اخلاقی بر مبنای آزادی اراده و اختیار آدمی. 

مراجع

1-  دموکریتوس، محمود فاضلی، روزنامه شرق، شنبه 23 اردیبهشت 1385، شماره 758.

2-  دموکریتوس،پل کارتلج، ترجمه اکبر معصوم بیگی، موسسه نشر آگه1383.

3-  تاریخ فلسفه، جلد یکم، یونان و روم، فردریک کاپلستون، ترجمه سید جلال الدین آشتیانی، انتشارات علمی و فرهنگی و انتشارات سروش 1380.

4-  plato.stanford.edu/entries/democritus/

5-   www.humanistictexts.org/democritus.htm

گاهی فاصله میان توهم و اعتماد به نفس خیلی خیلی کمه 

بی زمانی

آدم گاهی موقع ها در شرایط بی زمانی قرار میگیره. انقدر سرگرم انجام کاری میشه که اصلا زمان از دستش در میره و وقتی خیلی خسته شد تازه میبینه ای بابا چند ساعتی مشغول انجام کاره بوده و اصلا متوجه گذشت زمان نشده. 

من خیلی این حالت را دوست دارم و معمولا وقتی یک کاری را که دوست دارم انجام میدم این حالت برام پیش میاد. فکر کنم هر چی این جور شرایط برای آدم بیشتر باشه، زندگی آدم مفیدتر و لذت بخش تر هستش.

خیال

 مولوی: 

نیست وش باشد خیال اندر جهان                            تو جهانی بر خیالی بین روان 

این شعر مولوی فوق العاده است. 

 

دارم به پایان یک مرحله از زندگیم نزدیک میشم و دوره ای دگر شروع باید کرد. 

نمی دونم چرا اینروزها علاقم به هنر مخصوصا شعر و نقاشی زیاد شده. 

من اصلا نقاش خوبی نیستم و هیچوقت هم نقاشی نکردم ولی نقاشی دیدن مخصوصا نقاشی های هنرمندان بزرگی مثل سالوادور دالی، پیکاسو، گویا، رنه مارگاریت، میرو و... رو خیلی دوست دارم.  

دنیاییه

طرف تو تاکسی داره معضلات اجتماعی رو تحلیل می کنه و به این نتیجه میرسه که ما باید برگردیم به اصلمون و زرتشتی بشیم!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

ازش می پرسم اوستا کتاب زرتشتیان چند بخشه؟ 

نمی دونست!!!!!!!!!!!!!!! 

بعدش گفت من اصلا نمی دونم دین زرتشت چی هست!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

فروغ فرخزاد

یادمه چند سال پیش اومدم شعرهای فروغ فرخزاد رو بخونم ولی نتونستم باهاشون ارتباط برقرار کنم. ولی تابستان امسال اتفاقی کتاب فروغ دستم رسید اتفاقی شروع به خوندنش کردم و این دفعه خیلی خوشم اومد.   

نمی دونم یعنی انقدر ح آدم تو چند سال تغییر می کنه؟ 

در هر صورت فروغ فرخزاد از شاعران استثنایی و فوق العاده بود که خیلی خیلی زود مرد ولی یادش و شعرش جاودان ماند. 

طرف گواهی نامه نداره میره ماشین می خره!!!!!!!!!! 

جالب تر اینکه همین ۲-۳ روز پیش آیین نامه رو هم قبول نشده!!!!!!!!!!!!!!  

پ.ن. تنها هم زندگی میکنه، یه موقع فکر نکنید مثلا یکی براش میرونه!!!!!!!!!!! 

اصلا هم رانندگی بلد نیست!!!!!!!!!!!!!!