نام کوچک تو را از خاطر برده ام
قسمت این بود . . .
فرصت برای عاشقانه شدن کم نیست !
دلت را به مهتاب بسپار . . .
تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم
شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم
تو چیستی که من از مژه تبسم تو
بسان قایقی سر گشته روی گردابم
گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن
گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست
بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست
یه روزدل نشست با خودش فکرکرد،گفت ازاین به بعد سنگ میشم
سنگ شد........... رفت