۷۳۰

 

 

خلقت زن  

 

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است.  

 

وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...
 
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت:  

 

بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن 

 

 تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین 

 

 میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحرانگیزش را نشنوی که مسحور 

 

 شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری 

 

 که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش....
 
و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.
 
شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و 

 

 این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو....
 
گفتم: به چشم.
 
در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به  

 

چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به 

 

 سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.
 
هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا 

 

 کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر 

 

 تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم چرا؟
 
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست...
 
به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه  

 

حرفی بزنم و دردم را بگویم،  میدانست.
 
با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی 

 

 درد توست. بدون او توغیرکاملی . مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او  

 

بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی که در 

 

 بطن وجودش موجودی را میپرورد؟ من آیات جمالم را در وجود او به نمایش 

 

 درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به 

 

 چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا

خودم تو را مهیای این دیدار کنم...


من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل 

 

 تهدید کردی ؟!


خدا گفت: من؟!!


فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی 

 

 چرا حرفی


خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح  

 

دادی صدای شیخ را   بشنوی و نه آوای مرا ... نزدی؟!!


و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ...