پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت
بیچاره از این عشق سوختن آموخت
فرق منو پروانه در اینست
پروانه پرش سوخت ولی من جگرم سوخت
اگر روزی عاشق شدی
قصه ات را برای هیچ کس بازگو مکن
اینروزها
چشم حسودها
به دود اسپند
عادت کرده است
به درخت گیلاس گفتند خدا را نشان بده؛ شکوفه کرد.
همین فقط شکوفه کرد؛ نه نماز خواند؛ نه روزه گرفت و
نه حتی آسمان را نشان داد . . .
اگه یک روز فکر کردی نبودن یه کسی بهتر از بودنشه
چشماتو ببند و اون لحظه ای که اون کنارت نباشه رو
به خاطر بیار اگه چشمات خیس شد بدون داری به
خودت دروغ میگی و هنوز دوستش داری
دیروز که فریاد زدی دوستت دارم
گفتم نمی شنوم بلندتر
و امروز وقتی به آرامی گفتی
دیگر دوستت ندارم
گفتم آهسته تر چرا فریاد می زنی . . .