می بینی سکوتم را؟ می بینی درماندگیم را ؟ می بینی نداشتنت چه بر سر فریاد خاموشم آورده است؟
می بینی دیگر رویای نداشتنت هم نمی تواند تن لرزه های شبانه ام را آرام کند؟ می بینی هق هق نگاهم چه سرد بر دیواره همیشه
جاودانه نبودنت مشت می زند؟ می بینی ؟
دیگر شانه هایم تاب تحمل خستگی هایم را ندارد. دیگر حتی حسرت باران هم نمی تواند حسرت نداشتن تو را کم کند ...
دیگر آنقدر بغضم سنگین شده است که توان گریستنم نیست... می بینی دستهایم سردتر از هر زمانی عکس نداشته ات
را مسح می کند؟
می بینی؟هنوز هم گمان می کنم پاییز است و قرار است تو بیایی...
بهار هم نتوانست برای من پاییز را به پایان برساند...
عزیز من لینکتون کردم . متشکرم ازتون
من ندانسته غزل می گفتم
او به من می خندید
من به چشمانش
او به دیووانگیم!!!
...............................
سلام یاسمین جان
می دونم چه دردیه وقتی دل آدم می شکنه
...
من ندانسته غزل می گفتم
او به من می خندید
من به چشمانش
او به دیووانگیم!!!
...............................
سلام یاسمین جان
می دونم چه دردیه وقتی دل آدم می شکنه
...
من تو رو تو آسمونا
توی ابرا پیدا کردم
اسممو کنار ...
نبینم غم و غصه بیشنه تو دلت ...
سلام دوست خوبم . ازتون خیلی سپاسگذارم که باز شما سری میزنین . رفیق خوب هم که نعمت بزرگیه خدا این نعمت و ازم نگیره . ازتون به خاطر تشریف فرمائیتون ممنون ممنونم ...
سلام
مرسی که به ما سر زدی
موفق باشی
سلام یاسمین عزیز ...
اگه چشماشون رو نبندند می بینن ... همیشه این سوال برام مطرح بوده، خدا که میبینه ... پس چرا اون کاری نمی کنه ...
دلت سبز و بهاری ...
بهار هم نتوانست برای من پاییز را به پایان رساند.چرا که دستان مخوف زمان در زندان پاییزی خویش مرا اسیر شکنجه ی تنهایی کرده.چرا ابری از اندوه سایه گستر این قفس بی انتها شده.چرا که نهال اشک و حسرت بر یکایک میله های این یگانه دریچه ی امیدم پیچیده اند روزنه ی آرزوهایم را پوشانده اند.افسوس.
یاسمین جون سلام.
جدا عذر می خوام.ببخشید دیر سر زدم.یه مدت طولانیه که اصلا رو مود نیستم.راستی چر اon نمی شی؟به هر حال بازم ممنون.به خاطر همه چیز.شاد باشی گلم
سلام یاسمین جان خوبی؟ ممنون که خبر دادی بیام.
مطلبت رو که خوندم واقعا لذت بردم .درست که عده ای اینجور وقتا می گن چرا همش از غم می گی و این حرفا اما من این مطلب تورو لمس کردم حس کردم و تجربه کردم پس خیلی به دلم نشست .زیبا بود.........
بگذاشتیم غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است.........
امیدوارم موفق و جاری باشی...........
منظورم حرفهای قشنگی بود که گذاشتی دستت ئرئ نکنه اگه بازم زحمت کشیدی ممنون
یه روز دل تصمیم می گیره که دیگه عاشق نشه و سنگ شه می ره قاطی سنگها ولی اونجاهم عاشق یه سنگ می شه
وای خدا.....
بهارم نتوانست برای من پاییز را به پایان برساند؟؟
خیلی احساسی بود
سلام
چرا اینقدر ناراحتی ؟
من که حسابی دلم گرفت به نظز من دنیا وزندگی اونقدر
طو لانی نیست که بخوایم غصه هم بخوریم
به امید روزی که شاد شاد ببینمت
موفق و شاد باشی
مرسی عزیزم که سر زدی
سلام آبجی یاسمین خوبی
ببخشید اگه دیر اومدم این روزا خیلی سخته برام.....
این پست هم عالی بود درست عین حرفای دل من و هزاران عاشق دیگه... براستی چرا ما باید تاوان پس بدیم......... خدایا چرا؟؟؟؟؟؟
شاد باشی عزیز........
خدایا این فصل های درماندگی ماراپیر کرد...فصل تازه ایم ارزوست...فصل های دل یاسمین چون فرفره ای در دست کودکی میچرخد...امادریغ...از امدن ان اشنای دل...دلش را به صدای اشنایی روشن کن....یاحق
سلام
چرا اینقدر غمگین؟