حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۷۹

 

جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل، وعشق محکوم به

تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود یعنی فراموشی، قلب

تقاضای عفوعشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف

بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق آهای چشم مگر

تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونوداشتی ؛ای گوش مگر

تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی و شما پاها که

همیشه آماده رفتن به سویش بودید حالا چرا اینچنین با او

مخالفید؟ همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض

جلسه را ترک کردند تنها عقل و قلب در جلسه ماند.عقل گفت:

دیدی قلب همه از عشق بیزارند! ولی من متحیرم که با وجودی

که عشق بیشتر ازهمه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت

میکنی !؟ قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود

و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار

میکند و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم . پس من

همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم

۷۸

 

زمستون بهونست؛ برف از آسمون خسته شده . . .

۷۷

 

نام کوچک تو را از خاطر برده ام

قسمت این بود . . .

فرصت برای عاشقانه شدن کم نیست !

دلت را به مهتاب بسپار . . .

۷۶

 

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

تو چیستی که من از مژه تبسم تو

بسان قایقی سر گشته روی گردابم

۷۵

 

بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل

               توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

۷۴

 

جاده از تو گذشتن پیش رومه تا همیشه

                   تو نموندی تا ببینی آخر قصه چی میشه

۷۳

 

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

                        بین عشق من و تو فاصله ای نیست

 گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

                    گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

 گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

                    جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

 رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

                    بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست

 

 

 

۷۲

 

یه روزدل نشست با خودش فکرکرد،گفت ازاین به بعد سنگ میشم

                                       سنگ شد........... رفت 

     میون سنگا نشست، اما........... عاشق یه سنگ دیگه شد

۷۱

 

یادمان باشد اگر خاطرمان تنها ماند

               طلب عشق زهر بی سروپایی نکنیم

۷۰

 

آدمها خیلی نمیتونن از هم دور بشن

بالاخره یه چیزی جا میمونه که مجبورن برگردن و برش دارن