هیچ کس نمی تونه به دلش یاد بده نشکنه ؛ ولی حداقل من یادش دادم که
وقتی شکست لبه های تیزش دست اونی رو که شکستش نبره
هر وقت دلم برات تنگ میشه میرم پشت ابرها ذره ذره
گریه می کنم؛ پس هر وقت بارونی دیدی
بدون دلم برات تنگ شده
با باران از راه رسید . . .
عشق را دوباره در مزرعه خالی تنم پروراند
زندگی را در آسمان آبی چشمانش حس کردم
ناگهان . . .
پائیز عشقم از راه رسید
آری . رفت
ولی هنوز
قلبم برای اوست . . .
زندگی قافیه شعر من است
شعر من وصف دلارایی اوست
در ازل شاید این
سرنوشت من بود
می سرایم به امیدی که تو خوانی
ور نه آخرین مصرع من
قافیه اش مردن بود