سالها ؛ اشکهایم را به آب سپردم
تا آنها را نبینی ؛ شاید باور کنی
غرور ساختگی ام را
هفت دریا گریستم و کسی نپرسید
چرا در کویرترین غروب آفرینش
نفس می کشم !
بینم چو وفا؛ ز بی وفائی ترسم
در روز وصال ؛ از جدائی ترسم
مردم همه از روز جدائی ترسند
جز من که ز روز آشنائی ترسم
این شمع رو کشیدم که به تو نشون بدم چقدر دوست دارم.
این شمع مثل قلب منه ؛ این نشونی برای تو. می خواد فقط
بهت بگه که هنوز عاشقته. اگه یه روز هم آب بشه؛ قلب من
هم بی خواب میشه و آتیش زیباش بشه خاموش؛ می کنه تو
رو برای همیشه فراموش . . .
این عکس رو کشیدم که بهت نشون بدم این شمع هیچ وقت
خاموش نمیشه. آتیش داغ دل من که فقط با بودن تو روشن
می مونه؛ پس بدون که چقـــــــدر دوست دارم؛ که چقـــــــدر
عاشقتم؛ که عشق من برای تو هیچوقت تموم نمیشه.
سالها می گذرد . . . و من بی تو هنوزم تنها در خلوت
رویایی خویش دانـه های اشـک را همچون باران با آب
غم می شویم
نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد
نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را دیدم
نگاهم کرد دل به او بستم
ولی بعدها فهمیدم فقط نگاهم می کرد . . .
خداوندا
دستانم خالی اند و دلم غرق در آمال
یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان
یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن
اگه یه روزیه کسی بهت گفت دوست دارم سعی نکن دوستش داشته باشی
اگه گفت عاشقته سعی نکن عاشقش بشی
اگه گفت همه زندگیش تویی سعی نکن همه زندگیت بشه
چون یه روز میاد و بهت می گه ازت متنفره اونوقته که تو نمی تونی
سعی کنی ازش متنفر بشی