-
۲۲۵
یکشنبه 11 تیرماه سال 1385 09:32
هی فلانی... زندگی شاید همین باشد... یک فریب ساده و کوچک... آن هم از دست عزیزی که دنیا را... جز برای او نمی خواهی... من گمانم زندگی باید... همین باشد..
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 تیرماه سال 1385 20:39
-
۲۲۴
شنبه 10 تیرماه سال 1385 17:51
بـاهـات نبـودم ، برات که بودم اگه چشمات نبودم ، نگات که بودم هـمه ی گـفـتـنی هـام فـقط تـو بودی اگه حرفات نبودم ، صدات که بودم اگه پـاهـات نبودم ، یه راه که بودم اگه گریه نبودم ، یه آه که بودم تو خودت مثـل روز آفتابی هستی اگه خورشید نبودم ، یه ماه که بودم می تونستی واسه من یه چاره باشی توی آسـمـون دل
-
۲۲۳
شنبه 10 تیرماه سال 1385 12:56
اگه می تونستم تو دنیا یه چیز دیگه باشم می خواستم اشک تو باشم... که تو چشمات متولد بشم روی گونه هات زندگی کنم و روی لب هات بمیرم
-
۲۲۲
شنبه 10 تیرماه سال 1385 10:22
دلی بستم به آن عهدی که بستی تو آخر هر دو را با هم شکستی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 10 تیرماه سال 1385 10:20
-
۲۲۱
شنبه 10 تیرماه سال 1385 10:14
کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت یا که من نمیگشتم با تو آشنا یا که تو از من نمی گشتی جدا
-
۲۲۰
شنبه 10 تیرماه سال 1385 10:12
یک آرزو : فراموشم نکن یک دروغ : تو رو دوست ندارم یک حقیقت : دلم برایت تنگ شده است
-
۲۱۹
شنبه 10 تیرماه سال 1385 10:09
کاش قلبم درد تنهایی نداشت چهره ام هرگز پریشانی نداشت کاش برگ های آخر تقویم عشق حرفی از یک روز بارانی نداشت کاش می شد راه سخت عشق را بی خطر پیمود و قربانی نداشت
-
۲۱۸
شنبه 10 تیرماه سال 1385 10:06
هر موقع خواستی از کسی جدا بشی یادت نره بهترین راه اینه که بهش بگی برای همیشه خدانگهدار، شاید طرف مقابلت ناراحت بشه و قلبش بشکنه ولی بهتر از اینه که منتظر بمونه
-
۲۱۷
شنبه 10 تیرماه سال 1385 10:02
آنگاه که با دستانت واژه عشق را بر قلبم نوشتی سواد نداشتم اما به دستانت اعتماد داشتم . حال سواد دارم اما دیگر به چشمان خود اعتماد ندارم .
-
۲۱۶
شنبه 10 تیرماه سال 1385 09:52
همیشه فکر میکردم تنهایی سخته . اما حالا میبینم تنها شدن سخت تره!
-
۲۱۵
جمعه 9 تیرماه سال 1385 21:24
آن که از چشم تو انداخت مرا بی تقصیر چشم دارم به همین درد گرفتار شود
-
۲۱۴
جمعه 9 تیرماه سال 1385 16:43
تا تو رفتی همه گفتند از دل برود هر آنکه از دیده برفت وبه ناباوری و غصه من خندیدن آه ای رفته سفر که دگر باز نخواهی برگشت کاش می آمدی و می دیدی که در این عرصه دنیای بزرگ چه غم آلوده جدایی هایی ست و بدانی که.... از دل نرود هر آنکه از دیده برفت
-
۲۱۳
جمعه 9 تیرماه سال 1385 12:58
مطمئن باش و برو ضربه ات کاری بود دل من سخت شکست و چه زشت به من و سادگیم خندیدی برو تا راحت تر تکه های دل خود را سر هم بند زنم
-
۲۱۲
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:56
وقتی که کودک بودم به من گفتند همه را دوست بدار حالا که از میان همه به یک نفر دل بستم٬ می گویند فراموشش کن ...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:54
-
۲۱۱
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:47
ز ندگی سه چیز بیشتر نیست : ۱) به اجبار به دنیا آمدن ۲) با غم زیستن ۳) با آرزو مردن
-
۲۱۰
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:40
کاش سهم من از تو دست هایت بود تا روی چشم هایم می گذاشتم و فردا را نمی دیدم
-
۲۰۹
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:38
اگه یه کم فکر کنی می بینی زندگی ارزش زنده بودن نداره اگه یه کم بیشتر فکر کنه می بینی زندگی ارزش مردنم نداره اما اگه خیلی فکر کنی می بینی مردن و زنده بودن ارزش فکر کردن رو نداره
-
۲۰۸
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:34
همیشه یادت باشه چیزی که امروز داری شاید آرزوی دیروزت بوده و بزرگترین آرزوی فردات باشه پس همیشه سعی کن قدر چیزی که امروز داری خوب بدونی
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:31
-
۲۰۷
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:28
گفت : روزی بزرگ میشوم و عاشق میشوم گفتم : روزی عاشق میشوی و بزرگ میشوی
-
۲۰۶
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:27
آغاز کسی باش که پایان تو باشد ...
-
۲۰۵
جمعه 9 تیرماه سال 1385 10:26
کوتاه بود لحظه ماندت ولی طولانی شد یاد تو در خاطر تکیده ام
-
۲۰۴
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 21:35
زند گی را دوسـت دارم به شـرط آن که ... ز .. آن زندان نبا شد ن .. آن ندامت نبا شد د .. آن در ماندگی نباشد گ .. آن گورستان نباشد ی .. آن یاًس نباشد
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 20:21
-
۲۰۳
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 20:18
خواستم برای از دست دادنت اشک بریزم، دیدم تمام اشک هایم را برای بدست آوردنت ریختم...
-
۲۰۲
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 15:19
به چشمانت بیاموز که هر کس ارزش دیدن ندارد... به دستانت بیاموز که هر گل ارزش چیدن ندارد... به قلب خود بیاموز که هر کس کنج آن جایی ندارد...
-
۲۰۱
پنجشنبه 8 تیرماه سال 1385 15:15
دختری از پسری پرسید: آیا منو قشنگ می دونی؟پسر جواب داد: نه ! پرسید: آیا دلت می خواد تا ابد با من بمونی ؟ گفت : نه ! سپس پرسید : اگر ترکت کنم گریه م کنی؟و بار دیگر تکرار کرد : نه ! دختر خیلی ناراحت شد .... وقتی برای آخرین لحظه با چشمانی که پر از اشک بود به پسر نگاه کرد ..... پسر دست هایش را گرفت و گفت : تو قشنگ...