-
۱۷۵
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 20:30
می گویند شیشه احساس ندارد اما امروز که روی بخار شیشه نوشتم : دوستت دارم شیشه آرام آرام گریست . . .
-
۱۷۴
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 20:26
توی آسمون عشقم غیر تو پرنده ای نیست توی خاموشی شبهام جز تو اسم دیگه ای نیست
-
۱۷۳
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 20:23
هرکیو بیشتر دوست داری بیشتر دلتو میشکنه اونی که فکر نمی کنی آتیش به قلبت می زنه
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 09:23
-
۱۷۲
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 09:18
مشو بیگانـــه با ما آشنــا باش چو دریا آبی و بی انتها باش درون سینــه طــوفانـــی مــن برای کشتی دل نا خدا باش سراسر سینه مالامال درد است بیا درمان درد عشق ما باش
-
۱۷۱
دوشنبه 5 تیرماه سال 1385 09:15
زندگی همچون قطار کهنه ایست که هر دم مسافران خسته را پیاده می کند آهای زندگی . . . بایست؛ می خواهم پیاده شوم
-
۱۷۰
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 21:28
چون مرا دیدی به عشقت مبتلا رفتی؛ برو چون بدانستی که می خواهم تو را رفتی؛ برو هر چه گفتم من: نگوئی ترک ما گفتی؛ بگو هر چـــه کــردم التماس و التجا رفتی؛ برو
-
۱۶۹
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 17:59
من نمی دانم چیست آنچه از چشم تو تا عمق وجودم جاریست
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 14:12
-
۱۶۸
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 14:10
گل صبحدم از باد بر آشفت و بریخت با بــاد صبــا حکایتــی گفت و بریخت بد عهدی عمر بین که گل در ده روز سر بر زد و غنچه کرد و بشکفت و بریخت
-
۱۶۷
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 11:07
سالها ؛ اشکهایم را به آب سپردم تا آنها را نبینی ؛ شاید باور کنی غرور ساختگی ام را هفت دریا گریستم و کسی نپرسید چرا در کویرترین غروب آفرینش نفس می کشم !
-
۱۶۶
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 11:04
بینم چو وفا؛ ز بی وفائی ترسم در روز وصال ؛ از جدائی ترسم مردم همه از روز جدائی ترسند جز من که ز روز آشنائی ترسم
-
۱۶۵
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 11:02
پائیز همیشه پایان روئیدن نیست
-
۱۶۴
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 11:01
این شمع رو کشیدم که به تو نشون بدم چقدر دوست دارم. این شمع مثل قلب منه ؛ این نشونی برای تو. می خواد فقط بهت بگه که هنوز عاشقته. اگه یه روز هم آب بشه؛ قلب من هم بی خواب میشه و آتیش زیباش بشه خاموش؛ می کنه تو رو برای همیشه فراموش . . . این عکس رو کشیدم که بهت نشون بدم این شمع هیچ وقت خاموش نمیشه. آتیش داغ دل من که فقط...
-
۱۶۳
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 10:37
همیشه خراشیست روی صورت احساس . . .
-
۱۶۲
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 10:35
سالها می گذرد . . . و من بی تو هنوزم تنها در خلوت رویایی خویش دانـه های اشـک را همچون باران با آب غم می شویم
-
۱۶۱
یکشنبه 4 تیرماه سال 1385 10:13
خیلی سخته که عزیزترین شخص ازت بخواد فراموشش کنی ... خیلی سخته که سالگرد آشنایی با عشقت رو بدون حضور خودش جشن بگیری ... خیلی سخته که روز تولدت ، همه بهت تبریک بگن ، جز اونی که فکر می کنی به خاطرش زنده ای ... خیلی سخته که غرورت رو به خاطر یه نفر بشکنی ، بعد بفهمی که دوست نداره ...
-
۱۶۰
شنبه 3 تیرماه سال 1385 22:42
نگاهم کرد پنداشتم دوستم دارد نگاهم کرد در نگاهش هزاران شوق عشق را دیدم نگاهم کرد دل به او بستم ولی بعدها فهمیدم فقط نگاهم می کرد . . .
-
۱۵۹
شنبه 3 تیرماه سال 1385 22:41
خداوندا دستانم خالی اند و دلم غرق در آمال یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن
-
۱۵۸
شنبه 3 تیرماه سال 1385 22:23
اگه یه روزیه کسی بهت گفت دوست دارم سعی نکن دوستش داشته باشی اگه گفت عاشقته سعی نکن عاشقش بشی اگه گفت همه زندگیش تویی سعی نکن همه زندگیت بشه چون یه روز میاد و بهت می گه ازت متنفره اونوقته که تو نمی تونی سعی کنی ازش متنفر بشی
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 3 تیرماه سال 1385 20:31
-
۱۵۷
شنبه 3 تیرماه سال 1385 19:52
ای شمع آهسته بسوز که شب دراز است ای اشک آهسته بریز که غم زیاد است
-
۱۵۶
شنبه 3 تیرماه سال 1385 13:43
خواستم هدیه ای برایت بفرستم گل گفت : مرا بفرست تا با عطرخود او را شاد سازم گفتم : او خودش گل است خار گفت : مرابفرست تا به چشم دشمنانش فرو روم گفتم : او آنقدر مهربان است که دشمن ندارد بلبل گفت : مرا بفرست تا با آوازم او را شاد سازم گفتم : نه او خوش صداست ناگهان صدای قلبم به گوشم رسید؛صدای تاپ تاپ قلبم بود که می گفت مرا...
-
۱۵۵
شنبه 3 تیرماه سال 1385 11:16
زندگی سه چیز است: اشکی که خشک می شود لبخندی که محو می شود یادی که می ماند و فراموش نمی شود
-
۱۵۴
شنبه 3 تیرماه سال 1385 08:48
دل بی غم در این عالم نباشد اگر باشد بنی آدم نباشد
-
۱۵۳
شنبه 3 تیرماه سال 1385 08:45
شادیها بهانه نمی خواهد گریه هاست که بهانه می خواهد
-
۱۵۲
شنبه 3 تیرماه سال 1385 08:44
نمی خوام کسی با نازنین من سخن گوید گر چه قاصد من باشد پیغام من گوید
-
۱۵۱
جمعه 2 تیرماه سال 1385 21:04
در خواب ناز بودم شبی دیدم کسی در می زند در را گشـودم روی او دیدم غم است در می زند ای دوستان بـی وفـا از غـم بیـاموزیــد وفا غم با آن همه بیگانگی هر شب به من سر می زند
-
۱۵۰
جمعه 2 تیرماه سال 1385 17:56
تا که بودیم نبودیم کسی کشت ما را غم بی هم نفسی تا که رفتیم همه یار شدند تا که مردیم همه بیدارشدند قدر آئینه بدانید که هست نه درآن لحظه که افتاد و شکست
-
۱۴۹
جمعه 2 تیرماه سال 1385 13:54
اگر دردهای دنیا را نردبان کنی دستت به سقف دلتنگی های من نمی رسد