-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 دیماه سال 1385 22:31
-
۵۵۰
چهارشنبه 6 دیماه سال 1385 22:09
حکایت جالبیست که هرگز فراموش شدگان ؛ فراموش کنندگان را فراموش نمی کنند . . .
-
۵۴۹
سهشنبه 5 دیماه سال 1385 21:36
دیشب به یاد تو تنها گریستم مستانه گریه کردم، دریا گریستم طوفان غم چو داد گلستان دل به باد بر حال پر پر گلها گریستم من بودم و خیال تو در نیمه های شب بر بخت خویش و این دل شیدا گریستم بیخود شدم ز گریه و رفتم به اشتیاق معراج دل نمودم و آنجا گریستم در جستجوی او ، من آواره ابروار بر کوه و دشت و دامن و صحرا گریستم بر زورق...
-
۵۴۸
دوشنبه 4 دیماه سال 1385 21:15
به پاس دوستی به پستوی خاطراتت سری بزن آنقدر از کلمه ها دور بوده ای که برخی از واژه ها سالهاست خوابیده اند از دوستت دارم شروع کن این بهترین کلام برای شروعی دوباره است برای کسانی می نویسم که در تن خسته و رنجورم با نیروی عشقشان حس نشاط و زندگی را آفریدن برای کسانی می نویسم که تنها با کلامشان آشنایم و با چهره شان بیگانه...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 دیماه سال 1385 21:50
-
۵۴۷
شنبه 2 دیماه سال 1385 21:57
اگر آنروز می دانستم که در قلبت پرپر میشوم روزی هرگزدل نمی دادم به تو اینگونه با مستی که هستی را فدا سازم برای قلب نا چیزت خزان شد قلب من با آنهمه برگ وبهارش خشک شد پژمرد آن گلهای نوپایش کنون با قلبی از اندوه وحسرت آرزومندم که برگردم به آنروزی که از زنجیر و عشق و آرزوهایت رها بودم ولی افسوس .... ولی اندوه...
-
۵۴۶
جمعه 1 دیماه سال 1385 09:30
کابوس تو را فراموش خواهم کرد ..... حس غریبی داشتم از آن روز سر بر شانه هایم نهادی نگاهی انداختی ..... خندیدی ..... من گریستم ...... فریاد بر آوردی...... سکوت کردم.....! کوله باری از درد ..... خسته از زمانه ..... آدم ها ..... حتی خودت ! به چشمانم خیره شدی ..... چشمکی زدی ....... دیوانه کردی مرا ..... دوباره خندیدی این...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 30 آذرماه سال 1385 20:38
غمهاتون کوتاه دلتون شاد یلداتون مبارک
-
۵۴۵
چهارشنبه 29 آذرماه سال 1385 21:01
دیرگاهی است که اشک در پس پرده مژگانم بی قراری میکند و به دنبال راهی برای فرار میگردد تمام روزها را مانند راهبه ها شب میکنم وشب را به امید صوفی گری به صبح میرسانم هاله زیر چشمم فریاد دردی جانکاه در قلب من است بغض گلویم آوازی پرسوز از هجری دردناک است نگاه ماتم به فراسوی افق گویای چشم انتظاری سالیان دور میباشد آخر...
-
۵۴۴
سهشنبه 28 آذرماه سال 1385 19:46
به کدامین کتاب مقدس دنیا سوگند بخورم؟ که از یاد عاشق واقعی ات نخواهی رفت حتی اگر تو را به آخرین صفحات تاریخ تبعید کرده باشند خدایا چه سخت است بی بهانه گریه کردن به ظاهرخندیدن وبه دروغ فریاد زدن که زندگی شیرین است
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 27 آذرماه سال 1385 19:56
-
۵۴۳
شنبه 25 آذرماه سال 1385 21:03
آری تمام دلم را در صحن مقدس چشمانت شمع میکنم تا..... تا بدانی هنوز هم انتظارت می کشم... تا بدانی هنوز هم دوستت دارم .. ای امروزم... فردایم را مگیر از من
-
۵۴۲
جمعه 24 آذرماه سال 1385 21:35
دلتنگ دیدارت هستم اگر چه خودم از درون حصار تنهایی ام برایت مینویسم از روزها و خاطرات خوشی سخن میگویم که تو آنها را محو کر ده ای از شروعی مینویسم که پایانی برای آن نیست از آن همه دل بستگی ها ، دیوانگی ها ...... باور کن ای مهربان من که تا ابد چشم به راه باز گشتت خواهم بود من همان قایق شکسته بی بادبانم که ساحل را در پرتو...
-
۵۴۱
پنجشنبه 23 آذرماه سال 1385 20:33
دوستم داشتی . . . یادت هست ... گفتی دوستت دارم ... و من گفتم کوچکی برای دوست داشتن .... رفتی تا بزرگ شوی ... اما آنقدر بزرگ شدی که یادت رفت دوستم داشتی
-
۵۴۰
چهارشنبه 22 آذرماه سال 1385 20:59
می گفت عا شقم , دوستش دارم و بدون او هیچم و برای او زنده هستم... او رفت, تنها ماند ..زندگی کرد و معشوق را فراموش کرد. از او پرسیدم از عشق چه می دانی ؟ برایم از عشق بگو... گفت:عشق اتفاق است باید بنشینی تا بیفتد گفت:عشق آسودگیست ,خیال است...خیالی خوش گفت:ماندن است .فرو رفتن در خود است گفت: خواستن و تملک است , گرفتن است....
-
۵۳۹
سهشنبه 21 آذرماه سال 1385 21:07
زندگی مثل بازی شطرنج می مونه اگه بازی نکنی میگن بلد نیست اگه بد بازی کنی می بازی اما اگه خوب بازی کنی همه می خوان شکستت بدن...
-
۵۳۸
دوشنبه 20 آذرماه سال 1385 21:49
نه! نرو!... صبرکن قرارمان این نبود باید سکه بیندازیم... اگر شیر آمد: تردید نکن که دوستت دارم اگر خط آمد: مطمئن باش دوستدارت هستم صبر کن سکه بیندازیم اگر دوستت نداشتم..آن وقت برو...
-
۵۳۷
یکشنبه 19 آذرماه سال 1385 19:57
زندگی دو چیز بیشتر نیست: یا مرگ آرزو.....یا آرزوی مرگ
-
۵۳۶
شنبه 18 آذرماه سال 1385 21:16
قلب آدما مثل یه جزیره دور افتاده می مونه اینکه کی واسه اولین بار پا به جزیره می ذاره مهم نیست مهم اون کسیه که هیچ وقت جزیره رو ترک نکنه
-
۵۳۵
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1385 21:04
کوهنورد به سختی بالا میرفت سنگها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت در این کشاکش ناگهان پایش لغزید و از طناب جدا شد کوهنورد هر چه بالا رفته بود داشت بر میگشت و تمام لحظات زندگیش را مرور می کرد یک لحظه با تمام وجودش از خدا کمک خواست ودر همان لحظه طنابش به صخرها گیر کرد و بعد از چند لحظه از خدا خواست تا در سرما یخ نزند...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 21:48
سلام فرنوش جان بابت همه چی ممنون دلت شاد
-
۵۳۴
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1385 21:45
دستها بالا بود. هر کسی سهم خودش را طلبید. سهم هر کس که رسید، داغ تر از دل ما بود ولی نوبت من که رسید، سهم من یخ زده بود!سهم من چیست مگریک پاسخ پاسخ یک حسرت! سهم من کوچک بود قد انگشتانم عمق آن وسعت داشت وسعتی تا ته دلتنگیها شاید از وسعت آن بود که بی پاسخ ماند
-
۵۳۳
سهشنبه 14 آذرماه سال 1385 21:08
سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم بر خوردیم تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین من برای دل تو آن بهار زیبا تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم تو سراپا شادی غرق در...
-
۵۳۲
جمعه 10 آذرماه سال 1385 15:12
امروز که در کنار پنجره اتاقم زانوی غم بغل کرده بودم وبه باغچه خشکیده نگاه می کردم که سرما همه اون زیبایی ها را از باغچه گرفته بود باخودم فکر می کردم و خا طرات را مرورمی کردم تا اومدم به خودم بیام و خاطرات کهنه را فراموش کنم تمام صورتم از اشک خیس شده بود آنقدر ذهنم مشغول بود که با اینکه صورتم به سمت حیاط بود بارش بارون...
-
۵۳۱
چهارشنبه 8 آذرماه سال 1385 22:12
می گویند قانون عشق کور است تمام حرف های عاشقانه هم پوچ است به ثانیه نمی کشد که نگاه می کنی تمام قلب خودت را برای او تباه می کنی چه شب ها که عاشقانه می خوابی از آسمان عشق ستاره می چینی خودت را دست در دستش به سمت کاخ رویا ها روا نه می بینی کم کم فکر می کنی اینها خیال نیست او هم به تو نگاه می کند اینها که خواب نیست کم کم...
-
۵۳۰
سهشنبه 7 آذرماه سال 1385 20:51
اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره . دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره . بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که هیچ وقت نبودی . دیگه دوستت دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه تو دلشو میشکونی که انتقام...
-
۵۲۹
دوشنبه 6 آذرماه سال 1385 21:09
آنگاه که هوای غبار آلود پاییزی بر زندگیم چنگ انداخت و تو به اوج آسمانها پر کشیدی من زمستانیترین روز زندگیم را تجربه کردم... و با تمام حسرت و اندوه با تمام بغض ب ا تمام درد و با تمام هر چه از امید است فریاد برآوردم... او را با خود نبر او را بگذار تا بر روی دستانش ببارم شبنم اشکی و اما........ اومدی همه زندگیم شدی ولی...
-
۵۲۸
یکشنبه 5 آذرماه سال 1385 21:32
دیشب در خلوت تنهاییم آهسته بی تو گریستم... کاش صدای هق هق گریه ام را باد به تو می رساند... تا بدانی "بی تو" چه می کشم کاش قاصدک به تو می گفت این پیغام را میر ساند که امید و آرزوهایم بی تو آهسته آهسته در حال فرو ریختن است . . .
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 4 آذرماه سال 1385 21:52
-
۵۲۷
جمعه 3 آذرماه سال 1385 07:54
کهنه فروشی فریاد می زد : لباس کهنه می خریم شیشه شکسته می خریم . . . بی اختیار فریاد زدم : کهنه فروش دل شکسته هم می خری ...؟!