-
۵۲۶
سهشنبه 30 آبانماه سال 1385 20:59
شکست ، قلبم را میگویم . مرد ، احساسم را میگویم . رها شد ، عشقم را میگویم . این روزها چه سخت می اندیشم به بودن با او ... و این روزها چه سخت باور میکنم که مدتهاست که رفته است . هرکس مرا میبیند با خود میگوید دخترک بیچاره ! چه بینوا سوخته است ! و هیچکس نمیداند ... که سوختنم از بیچارگی نبود... بلکه از عشق بود و بس . این...
-
۵۲۵
دوشنبه 29 آبانماه سال 1385 10:37
دوست داشتن از عشق برتر است عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی.اما دوست داشتن پیوندی خود اگاه و از روی بصیرت روشن و زلال عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه از غریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن نیز همگام با آن اوج میابد. عشق با شناسنامه بی...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 16:23
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آبانماه سال 1385 16:22
-
۵۲۴
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1385 14:03
-
۵۲۳
پنجشنبه 25 آبانماه سال 1385 13:52
توی دنیا یی رها شدم که نگاهها و حرفها و احساس ها برایم بیگانه است و نمی توانم دوست داشته باشم و از حسم سخن بگویم.. .. به دنبال حسیم که خالص است و عمقی فراتر از واژ ه های زمینی دارد , من به دنبال لحظه های خا لصم و لمس حقیقی دوست داشن و عشق..... نمی توانم و نتوا نستم با ثانیه ها ی تهی و لذ ت های انی و بی هدف و فقط عبور...
-
۵۲۲
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1385 23:12
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید هر چند آن به جز معنی رنج و پریشانی نبا ش د اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل مکن
-
۵۲۱
سهشنبه 23 آبانماه سال 1385 11:30
تنها از شعر و سکوت می خوانم تنها لب حوض خیره به گردش ماهی ها میمانم ای تنها می دانم که تنهایی و تنها با تنهایی خود سیر می کنی بیا و تنهاییم را در آغوش گیر که تنها با تنها دگر تنها نیست
-
۵۲۰
یکشنبه 21 آبانماه سال 1385 00:08
اگه یه شب به آسمون نگاه کردی .هیچ ستاره ای نداشت من حاضرم تا صبح برات چشمک بزنم تا تنها ستاره شبت باشم
-
۵۱۹
جمعه 19 آبانماه سال 1385 13:59
تا حالا کفشت نگاه کردی دو تا عاشق دو تا همراه که با هم می میرن با هم خاکی می شن بدون هم زیر بارون نمیرن کاش آدمها کمی از کفشاشون بتونن یاد بگیرن
-
۵۱۸
جمعه 19 آبانماه سال 1385 13:53
سالهاست کور شده ایم قرنهاست که کر گشته ایم حتی صدای طپش قلب خویش را از یاد برده ایم سالهاست که قلب را انکار کرده ایم و در سر زندگی می کنیم سالهاست که بودن را با ماندن اشتباه گرفته ایم
-
۵۱۷
جمعه 19 آبانماه سال 1385 09:53
قاصدکی از راه رسید خبری از تو نداشت بی رحمانه پرپرش کردم تا عبرتی باشد برای قاصدکهای فرداها ...
-
۵۱۶
پنجشنبه 18 آبانماه سال 1385 14:45
بچه که بودیم پاییز رو به خاطر شنیدن خرد شدن برگها دوست داشتیم وقتی برگهارو میدیدیم با تمام وجود روی کمرش میپریدیم و وقتی که له میشد میخندیدیم ولی حالا هر برگی که زیر پای رهگذری خرد میشه انگار ماییم که له میشیم کاش میتوانستیم بین برگها قدم بزنیم بدون اینکه اونا له شن یعنی میشه.....
-
۵۱۵
چهارشنبه 17 آبانماه سال 1385 15:26
حرفها که تکراری میشوند،غصه ها که عادی می شوند،شعرها که بی صدا می شوند وقتی که حتی اتفاقها معمولی می شوند،بارانها از سر تکرار می بارند و بهارها از سر عادت گل می کنند وقتی همة روزهای تقویمت مثل هم می شوند، شنبه با جمعه فرقی نمی کند،زمستان با بهار، امسال با پارسال وقتی به آسمان یکجور نگاه می کنی ، به خودت یکجور نگاه می...
-
۵۱۴
دوشنبه 15 آبانماه سال 1385 09:37
آن طرف دنیا بیمارستان حیوانات می سازند ، و این جا عاشقان را زنده زنده درگورمی افکنند! آن سوی دنیا یک ایرانی ! برای تفریح به فضا میرود ، و این جا تنها گردش ما ، سفرِ آخرت است ! آن وَر دنیا رقمِ دارایی بیل گیتس نجومی ست ، و این جا کار و بار گورکنان سکه است ! ### تا اطلاع ثانوی مُردن ممنوع ! گورستانها پُراست !!!
-
۵۱۳
یکشنبه 14 آبانماه سال 1385 18:37
در بیکرانه زندگی دو چیز افسونم می کند آبی آسمانی که می بینم و می دانم نیست و خدایی که نمی بینم و می دانم هست و چه زیباست این بیکران افسونگر و خدایی که در این نزدیکی است
-
۵۱۲
شنبه 13 آبانماه سال 1385 11:45
گاهی یه خونه ساده یه گلی به همه دنیا می ارزه مگه نه گاهی وقتها توی قصر هم که باشی دلت از غصه می لرزه مگه نه
-
۵۱۱
جمعه 12 آبانماه سال 1385 19:08
برای هزارمین مرتبه ازم پرسید تا حالا شده دلتو بشکنم؟! منم برای هزارمین بار گفتم نه ! که مبادا دلش بشکنه . . .
-
۵۱۰
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1385 13:08
مرا به یاد خواهی آورد آنچنان که باران غبار را از سنگ قبر کهنه ای می شوید تا نام فراموش گشته ای بدرخشد از پس سالها مرا به یاد
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1385 22:56
-
۵۰۹
سهشنبه 9 آبانماه سال 1385 17:44
هیچ وقت نفهمیدم وقتی مهتاب می تواند روبه رویم برقصد و نور افشانی کند باید به کور سویه فانوس ها دخیل ببندم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 آبانماه سال 1385 20:35
-
۵۰۸
یکشنبه 7 آبانماه سال 1385 21:28
اینکه " عاشق چه باشیم " اساسی ترین مساله بشری است . و اگر پاسخ این باشد : " به هر آنچه هست عشق بورز " در می یابیم که جهان پیرامون به همین ترتیب عشق می ورزد و هیچ عشق ورزیدن دیگری نیست که جاودانه باشد یا جهان پیرامون آن را بشناسد
-
۵۰۷
شنبه 6 آبانماه سال 1385 21:32
پاییز چیست؟ بهار دومی که در آن درختان به رنگ گلها هستند
-
۵۰۶
جمعه 5 آبانماه سال 1385 09:43
قاصدک تو مشتم بود یادم افتاد بهم گفته بودند اگه قاصدک دیدی بگیرش یه آرزو بکن گفته بودند قاصدک آرزوها رو میبره پیش خدا تا بر آورده بشه آخه قاصدک اسمش روشه دیگه قاصد قاصدک تو دستام داشت خراب میشد یه آرزو کردم آرزوم تو بودی فوتش کردم تو آسمون نمیدونم چند وقت گذشت ولی آرزوم برآورده نشد امروز هم یه قاصدک تو مشتمه همه اون...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1385 22:29
-
۵۰۵
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1385 09:33
درد من ... خیلی سخته بخوای اشک بریزی اما نتونی خیلی سخته بخوای فریاد بزنی اما نتونی می خوام به کودکیم برگردم دلم تنگ شده برای اشکهایی که بی بهانه به پهنای صورت میریختم برای فریاد هایی که بی دلیل بود هیچ کس دعوام نمیکرد که دارم گریه میکنم هیچ کس نمیگفت فریاد نکش این روزها خنده هم مالیات داره وقتی بخندی یا می گن دیوونه...
-
۵۰۴
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 21:45
-
۵۰۳
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1385 15:20
چشم که گشودم ... عشق بود و طراوت و تازگی و تو عشق بود و طراوت و تازگی و تو و گل عشق بود و طراوت و تازگی و تو گل و زندگی تو با عشق آمیختی گل با طراوت زندگی با تازگی و به همین سادگی همه جفت ها جور شدند . . . و من باز تنها ماندم !
-
۵۰۲
سهشنبه 2 آبانماه سال 1385 14:03
چهار شمع به آهستگی می سوختند و در آن محیط آرام صدای صحبت آنها به گوش می رسید. شمع اول گفت:من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمی تواند شعلهَ مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی می میرم.سپس شعلهَ صلح و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد . شمع دوم گفت:من ایمان واعتقاد هستم،ولی برای بیشتر آدم ها دیگر چیز ضروری در زندگی...