***

***

یکی بود یکی نبود ....

یکی بود یکی نبود 

یه روزی 

یکی بود، 

اما اون یکی نبود... 

اونی که بود، یکی بود ،  

ولی اونی که نبود، .... هیچوقت نبود  

اگه هم بود، فقط خیالش بود 

 

یه روزی ...

هیچکی نبود  

اگه هم بود، خیالی بود  

هرچی که بود هیچ ملالی نبود 

اگه هم بود توو عالم بیخیالی بود 

 

یه روزی ... 

یکی بود، 

اما اون یکی با یکی دیگه بود  .... 

 

بودن سخته، نبودن سخته، مردن سخته، زنده بودن سخته، .... میبینی همه جوره توش سختی هست ؟ 

حتی راحتی هم سخته !    

 

روزای کاغذی ....

توو حسرت نبودنت، من با خیالتم خوشم 

                           با رفتنم از این دیار، آرزوهامو می کُشم 

  کوله بارم پُر حسرت، توو دلم یه دنیا دردِ 

                          مثل آواره ای توو خیابونی سرده 

 تا خیالت به سرم میرنه گریه ام میگیره 

                          آروم آروم دلِ تنگم داره بی تو می میره 

 گل مغرور قشنگم، من فراموشت نکردم 

                         بی تو اینجا رو نمیخوام، میرمو بر نمیگیردم .... 

                                                                         ***شهریار شهبازی & مرجان کندی ***   

 

بیخبری هم عالمیست ....

رسوای زمانم، دل اگر یاری کند بی پر و بالم ! 

منه بیمارِ خراب بی غمخوارم  

آرزوها بال پروازن، منه زخمی بی پر و بالم ... 

 

قرنهاست لب جوی عمر  نشسته امو غزل زندگی میخوانم، غافل از اینکه سرِ کارم !! 

 

بهترین های عالم همه مال شما، یکدم تنهاییه بی انتها ....! 

یاریه دل را دگر نخواهم، بیخبری هم عالمیست .... 

 

 

پ.ن. : گفتنی ها گفتنی نیست ! 

آنچه گفته میشود، گفتنی نیست !  

... 

*** 

waiting for .....

عاشق این کلمات و جملاتم : ( جنیفر فوق العاده خونده اینو- پیشنهاد میکنم حتما گوش بدین ) 

*** 

Like a movie scene in the sweetest dreams
I had pictured us together
Now to feel your lips on my fingertips
I have to say is even better
Then I ever thought it could possibly be
It's perfect, it's passion, it's setting me free
From all of my sadness, the tears that I've cried
I have spent all of my life
All of my life, all of my life
 

Waiting for tonight
When you would be here in my arms
Waiting for tonight
I've dreamed of this love for so long
Waiting for tonight 

 

Tender words you say, take my breath away
Love me now and leave me never
Found a sacred place, lost in your embrace
I want to stay in this forever
I think of the days when the sun used to set
On my empty heart, all alone in my bed
Tossing and turning, emotions were strong
I knew, I had to hold on
 

Gone are the days when the sun used to set 

On my empty heart all alone in my bed 

Tossing and turning, emotions were strong 

I knew, I had to hold on   

***


 

*** 

تنهاترین آرزو...

صدای چشمانت از دور دستها است، 

من ترانه ای میخوانم از داستان چشمانت 

ترانه ای دور تر از ستاره ها 

تو نشنو، ولی مرا به مهمانی آرزوها دعوت کن ... 

من، خواستن را از آرزوها آموختم، من تنهاترین آرزوی زمینم ...  

سالهاست که آرزوهایم را بخشیدم، 

من از بخشیدن بیزارم 

 لیکن ..... 

شاید شروع !

وقتی افکارت تکراری میشن زندگیت طوری میشه که انگار زمان توقف کرده 

زمان واسه افکار و زندگیت توقف میکنه ولی اطرافت مثل یه رودخونه جاریه و با زمان داره جلو میره 

همه ی ما حداقل یک بار یه همچه دوره ای توی زندگیمون داریم ولی میترسیم که از این دوره خارج بشیم و یا به این دوره فکر کنیم.  

حتی می ترسیم این دوره رو باور کنیم  

یه دوست خیلی عزیزی برام از این دوره ی خودش حرف میزد 

میگفت به جایی رسیده بودم که مجبور شدم از صفر شروع کنم !! 

میگفت قصر و پایه ی همه ی باورها و اندیشه هامو خراب کردمو از نو رفتم دنبال تک تک خشت هایی که برای ساختن دوباره لازم داشتم .... 

من میفهمیدم داره چی میگه ولی درکش برام خیلی سخت بود 

با خودم میگفتم مگه میشه آدم از صفر شروع کنه ! یعنی چی آخه ؟! 

بگذریم.... 

یه مدتیه که احساس میکنم ای کاش بتونم از صفر شروع کنم! اونوقت تک تک خشت های قصر باورها و اندیشه هامو از بهترین جنسش انتخاب میکردم 

میدونم فرصتش رو دارم که انجامش بدم ولی امیدوارم حس و انگیزشو هم داشته باشم 

 

خیلی وقته که افکارمو روی کاغذ ننوشتم و با نوشتن و قلم احساس غریبی میکنم 

انگار یه نعمت بزرگی رو از دست دادم 

راست میگن که آدم قدر چیزایی که داره رو تا از دست نده نمیدونه 

امیدوارم که از دست نداده باشمش چون خیلی کار دارم باهاش ..... 

  

آدمک ...

آدمک آخر دنیاست بخند  

آدمک مرگ همینجاست بخند 

 

دست خطی که تورا عاشق کرد 

شوخی کاغذی ماست بخند 

 

آدمک خر نشوی گریه کنی 

کل دنیا سراب است بخند 

 

آن خدایی که بزرگش خواندی 

بخدا مثل تو تنهاست بخند ... 

 

 

 

پ.ن: ...

*** 

   

ساحل ...

من به محبت تشنه ام

من به دیدارت آغشته ام

ای دوست ....

سایه ی دست دلتنگیهایت بر سرم سنگینی میکند

من به ساحل غم می مانم

می مانم مثل تمثیلی از رخسار سکوت

می مانم همچون پای خسته ی یک عمر غم و تنهایی

من رنگین کمان رنگها هستم

من به دیار غم تازه ام

ای دوست ....

کوچه ی دلتنگیه من اسیر خاطره هاست

اسارت رنگی دگر از ساحل اوست

من به ساحل غم اسیرم

من دگر در فکر نیستم 

من به عادت دچارم  

.......

 

احساس ....

میتونی تصورش کنی ؟؟ 

فکرشو بکن .... 

 

 

 

...  

..  

.  

نمی خواد زیاد فکر کنین چون نمیتونین تصورش کنین !  

احساس کردنیه  

باید احساسش کنی ...  

 

گــفــتــگــو ....

گفتمش بخند 

گفتم با من نجنگ 

گفتم دستم بگیرو با خود ببر 

گفتمش به من بیاموزو برو 

گفتمش بشکن این بلور سرخ رو 

گفتم مرا دیوانه رها نکن 

گفتم منو آشفته با من آشنا نکن   

گفتم یکبار یک زندگی .....  

گفتمش یه فرصت برای این زندگی

گفتمش من آلوده ام 

گفتمش بیخود فالوده خریده ام ؟!

گفت بیهوده می گویی  

گفت بیسوده میجویی .... 

.....

دیگه یادم نیست چی گفتیم ! 

 فقط همینا یادم بود ! 

 

  

پ.ن. این از نوشته های خودم بود !

 پ.ن. تا حالا متن احساسی عشقولانه طنزی نخونده بودید ؟!!

پ.ن. خودتون دیوونه اید!  

پ.ن. بازم خودتون دیوونه اید !!  

 

یه روزی یه جایی ....

هممون به گذر مبتلاییم، 

گذر عمر .... 

گذر خودمون

گذر گذشتمون

گذر فردامون

... 

و این شاید تنها نقطه ی مشترک همه ی آدما باشه ... 

آدما عوض میشن، ولی چقدر ؟ 

گهگاهی یه نگاهی یا شایدم یه حرفی، جایی، زمانی، مکانی یا هر چیزی مارو بدجوری توی فکر فرو میبره .... 

ته تهش اینه که یهو به خودمون میایمو میبینیم، یه چند دقیقه ای یا شایدم ساعتی، روزی، هفته ای، ماهی، یا شایدم سالی و یا حتی عمری گذشتو ما غرق در آنچه میگذشتو غافل از خویشتن خویشو اندر خم یک کوچه !  

 همیشه فکر می کردم که وقتی بیاد، صداش، نگاهش با همه ی صداها و نگاه ها فرق می کنه و منم میشم اونی که باید باشم نه اینی که هستم

 اون اومد .... 

 صداش و نگاهش با همه فرق می کرد 

ولی من همونی موندم که بودم و این شد که دیگه من با اون نبودم .... 

و من دلم خوش بود به اینکه حداقل تونستم پیداش کنم 

ولی حالا میفهمم که اینا فقط یه گهگاهی بود توی یه زمان یا مکانی که منو توی فکر ببره تا بعد از چند سال یهو به خودم بیامو ببینم نزدیک بود یه عمر بگذره و من غرق در آنچه میگذشتو ..... 

... 

و حالا من منتظر یه گهگاه دیگه توی یه زمانو مکان دیگه ..... 

میدونم میگذره .... 

 

آرزو ....

همه چی می تونه یه اتفاق باشه، یه خواب یه خیال یا حتی شاید یه بهانه ....

ای کاش حتی زندگی هم یه خواب یا خیال بود

حرف از نا امیدی نیست، حرف از خستگی نیست، حرف از یه آرزوئه، حرف از آزادیه، حرف از یه زندون بزرگتره !

وقتی هر کسی برا موندن فقط بهانه ای داره که این بهانه بهش دلبستگی میده و تو دنبال یه چیزی بالاتر از یه بهانه باشی و مطمئن باشی یافت می نشود! اونوقت ....

اوضاع همینه، یعنی همین بوده و همیشه هم همین خواهد بود

وقتی سعی میکنی حتی به یه بهانه ی ساده برای زندگی دل خوش کنی و اون بهانه رو پیدا نمیکنی ....

وقتی خودتو فدای زنده بودن با ترس میکنی و تنهائیتو میشکنی بخاطرش، دیگه اون یه ذره سنگ صبور همیشگیت رو هم از دست دادی ....

این چیزا رو نمیشه گفت  اگه هم بشه نباید گفت، چون اون چیزی که گفتنیه رو نمیشه گفت و اون چیزی که گفته میشه اون چیزی نیست که گفتنیه .....!

حرف از باور یه آرزوی قشنگه، می دونم این روزا نه باوری وجود داره نه آروزی قشنگی ولی حداقل میشه توی این ذهن نیمه جونمون تصورش کرد

شاید همینقدرشم غنیمتی باشه ....

 پ.ن : گشتن نبود، گفتن نگرد نیست.

پ.ن :  گشتم نبود، نگرد نیست !