حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

عید قربان - شب یلدا

 

 

عید قربان

جشن رهیدگی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین

 بر همه ابراهیمیان مبارک

 

شادیهایتان به بلندای امشب

و

غمهاتون به کوتاهی امروز باد

 

۶۹۹

 

 

روزی هزار بار بر صفحه دل بنویس : میان بود و نبودش تنها یک حرف

 فاصله است ! به همین سادگی ! ومن روز و شب جریمه سنگین

 رفتنت را پرداختم وجز دل که روزی هزار بار خراش افتاد کسی

 نفهمید که از ب بودنت تا نون نبودنت فاصله تا بی نهایت بود

. . .

 

۶۹۸

 

 

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !

به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !

به حرمت بوسه هایمان !

نه . . . !

تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه توام که ساده فریبم داد !

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !

رفتی و مرا با دلتنگی هایم تنها گذاشتی !

رفتی در فصلی که تنها امیدم خدا بود و ترانه

و تو که دستهایت سایه بانی بود بر بی کسی های من ...

تو که گمان می کردم از تبار آسمانی و دلتنگی هایم را در می یابی ...

تو که گمان می کردم ساده ای و سادگی ام را باور داری ...

و افسوس که حتی نمی خواستی هم قسم باشی ...

افسوس رفتی ...

ساده ، ساده مثل دلتنگی های من ...

و حتی ساده مثل سادگی هایم ! من ماندم و یک عمر خاطره ...

و حتی باور نکردم این بریدن را ...

کاش کمی از آنچه که در باورم بودی ، در باورت خانه داشتم !

کاش می فهمیدی صداقتی را که در حرفم بود و در نگاهت نبود ...

کاش می فهمیدی بی تو صدا تاب نمی آورد ...

رفتی و گریه هایم را ندیدی ...

و حتی نفهمیدی من تنها کسی بودم که قصه به پایان رسید و من هنوز در این خیالم که چرا به تو دل

بستم و چرا تو به این سادگی از من دل بریدی ؟!!

که چرا تو از راه رسیدی و شاهزاده تک تک این ترانه ها شدی ؟!!

ترانه هایی که گرچه در نبود تو نوشته شد اما فقط و فقط مال تو بود که سادگی ام را باور نکردی !

گناهت را می بخشم !

می بخشمت که از من دل بریدی و حتی ندیدی که بی تو چه بر سر این ترانه ها می آید !

ندیدی اشک هایی را که قطره قطره اش قصه ی من بود و بغضی که از هرچه بود از شادی نبود !

بغضی که به دست تو شکست و چشمانی که از رفتن تو غرق اشک شد و تو حتی به این اشکها

اعتنا نکردی !

اعتنا نکردی به حرمت ترانه هایی که تنها سهم من از چشمانت بود !

به حرمت آن شاخه ی گل سرخ که لای دفتر ترانه هایم خشک شد !

به حرمت قدمهایی که با هم در آن کوچه ی همیشگی زدیم !

به حرمت بوسه هایمان !

نه !

تو حتی به التماس هایم هم اعتنا نکردی !

قصه به پایان رسید و من همچنان در خیال چشمان سیاه تو ام که ساده فریبم داد !

قصه به پایان رسید و من هنوز بی عشق تو از تمام رویا ها دلگیرم !

خدانگهدار ... خدانگهدار ... خیلی بی وفا بودی

 

۶۹۷

 

 

من از تو فقط یه چیزو یاد گرفتم ...

تو که برای من آشناترین غریبه بودی . .

در انتخاب واحد زندگی ، دروغ پیش نیاز همه درسهاست...

افسوس ...

معلم خوبی هم نبودی . . .

 

 

۶۹۶

 

 

نمی دانم، نمی دانم هنگامی که می رفتی صدای هق هق گریه کردنم را می شنیدی آن گاه

که از رفتنت دلم به چشمانم فرمان باریدن داد.

نمی دانم هنگام رفتنت به یاد نیاوردی که شاید در یک گوشه از این دنیا قلبی باشد که

روزی آن را تصرف کرده بودی.

نمی دانم شاید فراموش کرده بودی، شاید فراموش کرده بودی آن غم ها را، آن شادی ها

را، آن هیاهو را، آن گریه ها را.

شاید آن نگاه هایی را که از عشق به هم گره میخوردند فراموش کرده بودی.

شاید تو عشق را فراموش کرده بودی.

هنوز جای بوسه هایت را روی گونه هایم احساس می کنم.

هنوز عطر نفس هایت را وقتی در آغوشم بودی احساس می کنم.

هنوز ...

لحظه ی رفتنت انگار همه ی غم ها را در قلب من ریختند. انگار کشتی عشقم در ساحل

تنهایی هایم لنگر انداخت.

و تو رفتی و همراه با خود دل مرا بردی

 

 

۶۹۵

 

 

 

دیدی چه زیبا غرورم را شکست ؟

و چه عاشقانه نیازهایم را لگدمال کرد !

شنیدی که چگونه بیصدا قلبم شکست؟

دیدی چه آسان از وفاداریم گذشت ؟

چه آرام ازاین طوفان گذشت!

مرا به که فروخت ؟

به ارزَنی ، به ارزانی !

اینگونه بود رمز اشک بی پناهم ....

 

 

امام رضا

 

 

 

میلاد با سعادت

 

 امام هشتم

 

امام رضا بر همه مبارک باد

 

 

 

 

 

۶۹۴

 

 

 میروی و غافل از آن که بدانی که بودم ... دل به دیگری میبندی

اما لحظه ای درنگ را جایز بدان و حرفهایم را بشنو

به من بگو

چه کسی بود که شبهای بی کسی ات اشک هایت را با دستان یخ زده اش می سترد

روزهای عاشقی اش را فدای چشمانت میکرد

نوای صدایت را همیشه زیباترین آوای دنیا میخواند

چه کسی بود

که در بهت غریبی تن خسته ات آغوشش را بدون هیچ گفتنی به مرحم دلت می سپرد

شیشه ی عمرش را به نفس تو می گشود

بدون ترس به جاده های صعب العبور عشق دل به تو بسته بود

و زخمه های سوزناک غریبت را به جان و دل می خرید

آری ای راهی رفتن

به من بگو

چه کسی بود

که به قله ی بلند عشق با یادت آمد.. سقوط کرد و دم نزد

بی خبر از آن که بدانی وجودش کشته شد . . .