مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.
آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره
زن جوان: خواهش میکنم، من خیلی می ترسم
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری ؟
زن جوان:معلومه که دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی !
مرد جوان: منو محکم بگیر
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری
آخه نمیتونم راحت برونم. اذیتم میکنه !
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود:
برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید...!!!
در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین
زنده ماند و دیگری درگذشت.
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود
پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت
و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت
تااو زنده بماند .....
دخترک همیشه می گفت: من برای نجابت؛ وفا و زیبایی عاشق تو شدم.
پسرک برای روز تولدش سه حیوان خانگی به او هدیه داد . . . اسب؛ سگ
و یک پرنده زیبا. تا دخترک خواست دلیل این کار را از او بپرسد؛ پسرک رفته
بود . . برای همیشه . . .
قمار عشق
پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم؛ برگی حکم داشتم و دیگر هیچ؛
هرچه بود ضعیف بود و پائین؛ بازی شروع شد؛ حاکم او بود و من محکوم؛
همه برگهایم رفتند و سه برگ بیش نماند؛ برگی از جنس وفا رو کرد
من بالاتر آمدم؛ بازی در دست من افتاد؛ عشق آمدم با حکم عشوه و
ناز برید و حکم آمد از جنس چشم سیاهش؛ زندگی پائین ترین برگ
من بود و باختم . . .
از آن هنگام که چشم به جهان گشودم در گوشم طنین انداخت
می گفت :
در تمام مراحل زندگی با تو هستم
از او پرسیدم :
تو کی هستی ؟!
گفت :
غم
اول فکر کردم غم؛ عروسکی است که می توانم با آن بازی کنم
ولی وقتی بزرگ شدم دانستم من عروسکی هستم در دست غم . . .
عمیق ترین درد در زندگی مردن نیست، بلکه نداشتن کسی است که
الفبای دوست داشتن را برایت تکرار کند، و تو از اون رسم محبت بیاموزی . . .
وقتی که خوشه های زرد دلم در حرارت عشق به دست باد میرقصد،
چشمم به سحرگاه جاده هاست تا بیایی و به داس محبت مرا درو کنی
به شقایق سوگند که تو برخواهی گشت من به این معجزه ایمان دارم ...
بچه ها شوخی شوخی به گنجشکها سنگ می زنند...
و گنجشکها جدی جدی می میرند...
آدمها شوخی شوخی زخم می زنند...
و قلبها جدی جدی می شکنند...
و تو شوخی شوخی لبخند می زنی...
و من جدی جدی عاشق میشم