دیروز و فردا با هم دست به یکی کرده بودند
دیروز با خاطراتش مرا فریب داد
فردا با وعده هایش مرا خواب کرد
وقتی چشم گشودم امروز گذشته بود
تو را می بینم
مرا می بینی ؟!
نگو که مرا نمی شناسی
نکند به همین زودی مرا فراموش کرده ای !
این منم
همان بازیچه روزهای نه چندان دور
همان دختری ساده و زود باور
همان قاصدی تنها و غریب و بی یاور
حال مرا به یاد آوردی؟
آری؛ من همانم . . .
یه روز تو جهنم همدیگرو می بینیم
آخه هر دوتامون جهنمی هستیم
تو به جرم اینکه قلب منو دزدیدی و من به خاطر اینکه به جای خدا تورو پرستیدم
من زین پس به همه عشق جهان می خندم
هر که آرد سخن از عشق به آن می خندم
خنده من از گریه غم انگیز تر است
کارم از گریه گذشتست به آن می خندم