حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۶۷۵

 

 

در خلوت زندگی . . .

در خلوت زندگی، تحمل دلتنگی هایی که مدام به پنجره دل ما تلنگر می زنند، آسان نیست ...

خاطرات شیرین روی ریل ذهن ما به سرعت ثانیه ها  می گذرند و ما دلتنگ آن چیزهایی میشویم که روزی لحظه های دلپذیری می آفریدند

یکی در این گذر، دلش برای آدمهایی تنگ می شود  که در بخشی از خاطراتش جا خوش کرده اند. دیگری دلتنگ آواهایی است  که از دور حواسش را می نوازند

آن یکی وقتی در آینه می نگرد،  دلش برای شب از دست  رفته گیسوانش تنگ می شود و برای  همه آن روزها، ماهها و سالهایی که به تدریج شفافیت هایش را به آنها سپرده است .

من اما لا به لای این حال و هوایی که ماندن و نفس کشیدن را معنا می کند گاه دلم برای رفتن تنگ می شود ! ! !  

امشب دلتنگ خاطراتی شده ام که پشت سر جا مانده اند و بی تاب آرزوهایی که از روبرو می گریزند ...

شاید آخر دنیا آخر آرزوها باشد و همه آرزوها رنگ تحقق بگیرند وشاید تا همین چند ثانیه دیگر آخر دنیا شود .

و رویای فرشته شدن همه آدمها که همیشه ذهنم را قلقلک می دهد تحقق یابد...

آدمهایی که الان هم روی زمین خاکی کنارما هستند وما آنقدرازحقیقت آنها فاصله داریم وآنقدرزمینی شده ایم ،

که گاه یادمان می رود لازم نیست همه فرشته ها بال داشته باشند.

بیراهه راههایی که رفته ایم را به گذشته  بسپاروگذشته را به باد . . .

راه زندگی برای هیچکس رو به گذشته نبوده است

زندگی رو  به  فرداست که ادامه دارد،  نه دیروز . . .

 

 

۶۷۴

 

 

قدرم را بدان 

می دانم روزی فرا می رسد که حسرت روزهای با هم بودنمان را

بکشی... 

می دانم پشیمان خواهی شد از اینکه یک قلب عاشق را

شکستی ! 

می رسد روزی که با چشمهای خیس روزی صدها بار متنهایی که به

عشق تو نوشتم  را بخوانی و قدر آن لحظه که با من بودی را

بدانی....

می دانم پشیمان می شوی ! دیگر کسی مانند من در قلبت متولد

نخواهد شد ... 

مانند من دیگر کسی نیست که دیوانه وار عاشق تو باشد و تو را از ته

دل دوست داشته باشد!

قدرم را  ندانستی ای بی وفا ....

آن زمان قدر مرا خواهی دانست که دیگر نمی توانی  مرا ببینی و آن

زمان برایت یک گمشده خواهم بود.... 

مانند من دیگر کسی در زندگی ات نخواهی دید ، کسی که شب و روز

به یاد تو  هست و از غم نبودنت چشمهایش لحظه به لحظه بارانی

است.... 

می دانم روزی فرا می رسد که برای یافتنم به کهکشانها نیز

سفر خواهی کرد !

می دانم روزی فرا می رسد که با خود می گویی ای کاش که

قلبش  را زیر پاهایم له نکرده بودم ، ای کاش قدر آن اشکهایی که

برایم می ریخت را می دانستم!

من می روم تا قدرم را بدانی ، تا هستم و عاشقت هستم و هنوز  هم

دیوانه وار تو را دوست دارم

مرا باور نمی کنی ، اما لحظه ای که می روم  و دیگر هیچ نام و ن

شانی از من نیست

پشیمان می شوی که چرا قلب عاشقم را باور نکردی!

می روم تا معنای عشق را بفهمی و بدانی که از ته دل عاشقت

بودم .... 

می روم تا یک بی وفا مثل خودت به زندگی ات بیاید و قلبت را بشکند

و تو را تنها بگذارد! 

آن زمان است که معنای تنهایی را خواهی فهمید! 

می رسد آن روزی که برای یافتنم از هفت دریا و هفت آسمان بگذری

افسوس که آن روز دیگر قلبم برای تو نیست ، عاشق تو نیست .... تا

هستم ، عاشقت هستم و دوستت دارم مرا باور کن ، تا پرستویی

نیامده  و مرا همراه با خود نبرده است مرا درک کن که اگر رفتم

دیگر نخواهم آمد  آن لحظه است که خواهی فهمید من چقدر تو را

دوست داشته ام .... 

تا هستم مرا باور کن زیرا اگر رفتم دیگر مرا نخواهی دید!

امروز که محتاج توام ، جای تو خالیست.... 

فردا که میایی به سراغم ، نفسی نیست....

 

           گاهی دل آنچنان پر درد می شود

                   که فرصت آهی نمیابد

 

 

۶۷۳

 

 

گفتی عاشقی را از پروانه بیاموز

 

              آموختم

                   سوختم

 اما تو

 حتی لحظه ای زیر پایت را نگاه نکردی

 تا ببینی چگونه خاکسترم را فرش راهت کردم

  تا عبور کنی

   تا بگذری و راهی شوی

       به سوی خوشبختی

         به سوی عشق

 اما تو...

 بماند

 این نیز بماند کنار ناگفته های دیگرم

 که بغضی سنگین شده

 و نفس کشیدن را زجرآورترین موهبت الهی ساخته بماند...

 بی تابِ مرگم

 ‌"مرگ!

 ای نزدیک ترین

 آغوشت را هدیه می دهی؟ "

 

 

۶۷۲

 

 

 آرزوهایم را رنگ دوباره می زنم

و می فروشمشان

خوش رنگ تر و زیباتر از آن چه هستند

برای من

آن چه که بودند.....

آرزوهایم را می فروشم،

و پول جمع می کنم تا آرزوی تو را بخرم برای خودم،

آرزوی کوچک تو را

هرچند که به خوش رنگی آرزوهای خودم نباشد

آرزوهایم را می فروشم،

ارزان . . .

کسی خریدار نیست؟

 

۶۷۱

 

باران نیمه شب چقدر دوست داشتنی است

 

انگار هر که بیدار باشد

 

صدای پای قطره ها  را روی قلب  خود میشنود

 

گاهی از خود  می پرسم

 

چرا روز یکباره در اوج شادی و درخشندگی ها فرو میرود

 

و تولد شب  برای چیست؟

 

بعد می اندیشم اگر شب نبود

 

از روزهای خالی از شور زیستن به کجا باید پناه میبردیم؟

 

مگر نه این است که بعضی شبها 

 

وقتی که همه فانوسها و مهتابی و قلبها خوابیده اند

 

احساس میکنیم کسی زمین را در دستهایش گرفته است 

 

و تکان میدهد؟

 

مگر نه این است که همه کوچک و بزرگ و زشت و زیبا

 

درون شب گم می شویم و در شب

 

کلمات از همه وقت بی تاب ترند و رساتر؟

 

آیا کسی برای بدرقه صدای ما کاسه ای اب خواهد پاشید؟

 

آیا یک بار دیگر میتوانم خورشید را ببویم

 

و سفره صبحانه را روی فرش سالخورده بچینم؟

 

همیشه از خودم میپرسم نام من در کجا به خاک سپرده خواهد شد؟

 

خوب است نام مرا پای درخت نارون

 

در حاشیه خیابانی که عشاق از آن عبور کرده اند به خاک بسپارند.

 

اتاقم در شب غوطه ور است

 

پیشانی ام را روی سجاده میگذارم و از خاک فاصله  میگیرم....

 

 

پدر

 

 

پیشاپیش

میلاد مولود کعبه مولی الموحدین

حضرت علی ( ع )

و

 روز پدر

بر همه مبارک باد

 

دلتون شاد