حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۵۲۶

 

شکست ، قلبم را میگویم .

مرد ، احساسم را میگویم .

رها شد ، عشقم را میگویم .

این روزها چه سخت می اندیشم

به بودن با او ...

و این روزها چه سخت باور میکنم

که مدتهاست که رفته است .

هرکس مرا میبیند با خود میگوید

دخترک بیچاره ! چه بینوا سوخته است !

و هیچکس نمیداند ...

که سوختنم از بیچارگی نبود...

بلکه از عشق بود و بس .

این روزها مادر هم دیگر ...

حرفهایم را گوش نمی دهد !

شاید هم دیگر من حرف نمیزنم !

 

۵۲۵

دوست داشتن از عشق برتر است

 
عشق یک جوشش کور است و پیوندی از سر نابینایی.اما دوست داشتن پیوندی خود اگاه و از روی بصیرت روشن
 
و زلال عشق بیشتر از غریزه آب میخورد و هر چه ازغریزه سر زند بی ارزش است و دوست داشتن از روح طلوع
 
میکند و تا هر جا که یک روح ارتفاع دارد دوست داشتن نیز همگام با آن اوج میابد.
 
عشق با شناسنامه بی ارتباط نیست و گذر فصلها و عبور سالها بر آن اثر میگذارد اما دوست داشتن در ورای
 
 سن و زمان و مزاج زندگی میکند و بر آشیانه ی بلندش روز و روزگار را دستی نیست...عشق با دوری و
 
نزدیکی در نوسان است.اگر دوری به طول انجامد ضعیف میشود،اگر تمیاس دوام یابد به ابتذال میکشد.
 
و،تنها با بیم و امید و تزلزل و اضطراب و(دیدار وپرهیز) زنده و نیرومند میماند.اما دوست داشتن با این
 
 حالات نااشناست.دنیایش دنیای دیگریست.
 
عشق زیبایی های دلخواه را در معشوق میافریند و دوست داشتن زیبایی های دلخواه را در دوست میبیند و میابد.
 
عشق در دریا غرق شدن است و دوست داشتن در دریا شنا کردن.
 
عشق بینایی را میگیرد و دوست داشتن میدهد.
 
عشق خشن است و شدید و در عین حل ناپایدار و نامتئن و دوست داشتن لطیف است ونرم و در عین حال پایدارو سرشار از اطمینان.
 
عشق همواره با شک آلوده است و دوست داشتن سراپا یقین است و شک ناپذیر.
 
عشق اسارت در دام غریزه است و دوست داشتن آزادی دز جبر مزاج.
 
عشق ماور تن است و دوست داشتن پیمبر روح.عشق لذت جستن است و دوست داشتن پناه جستن

۵۲۳

 

 

توی دنیا یی رها شدم که  نگاهها و حرفها و احساس ها برایم بیگانه است و نمی توانم  دوست داشته باشم و از حسم سخن بگویم....

به دنبال حسیم که خالص است و عمقی فراتر از واژه های زمینی دارد , من به دنبال لحظه های خا لصم و لمس حقیقی  دوست داشن و عشق..... نمی توانم و نتوا نستم با ثانیه ها ی تهی و لذ ت های انی و بی هدف و فقط عبور زمان  فکر کنم... و من نمی توانم خاطراتم و حسم و افکار و اهدافم را دور بریزم و  به لحظه های  سست و گذرا تکیه کنم

 

انسانهای اطراف من و شاید ما  توانایی درک معنی عمیق دوست داشتن  را ندارند و فقط به ظاهر و ریا عاشقند معنی دوست داشن انقدر عمیق و مقدس است و  فراتر از ان چیزی است که از ذهن هر ادم عادی عبور کند

 تلاش می کنم  برای به اوج رساندن احساسم ولی نمی یابم جز دروغ جز تظاهر..., من نمی توا نم به تظاهر    بگو یم که من هم دوست دارم " برایم دوست داشن تقدس است" 

 تردید عجیبی ذهنم را فرا گرفته و مرا می شکند و من سر گردانم برای  اطمینان و اعتمادم. برای من رسیدن به حس کوتاه نمی گذرد که از دست دادنش لحظه ای باشد چقدر رویاها باید در ذهنم عبور کند و به هیچ و انتها برسد؟ چقدرمی توانم وانمود به خوب بودن لحظه ها کنم؟ جقدر وقت لازم است که بیابم..... من نمی توانم نبینم و حقیقت را  پنهان کنم

 محکم تر از قبل و نزدیکتر از بعد حس می کنم و برایم ذهن ها روشن است !  فقط به تو و تو... خیره می شوم

    ا فکار خارج از کنترل من است و تو همیشه خوب حرف می زنی و من به بعد دیگرت می اندیشم وذهن تو خارج از افکارو حرفهایت است و من اه می کشم !  توهمیشه حرف می زنی و من دروغ را از میان

  دندان هایت می بینم و چشمانم را می بندم که کاش نمی توانستم ببینم ... ! و چقدر تهی.. من حتی نمی توانم به انعکاس نگاهت تکیه کنم, چشمها حرف های دیگری می زنند, من می روم بهت زده و در ذهنم اثر گناه ها حک شده و این بار  زخم هایم سخن می گویند

 

۵۲۲

بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید

هر چند آن به جز معنی رنج و پریشانی نباشد

 اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل مکن

 

۵۲۱

تنها از شعر و سکوت می خوانم

تنها لب حوض
 
خیره به گردش ماهی ها میمانم
ای تنها
 
می دانم که تنهایی و
 
تنها با تنهایی خود سیر می کنی
 
بیا و
 
تنهاییم را در آغوش گیر
 
که تنها با تنها دگر تنها نیست

 

 

 

۵۲۰

اگه یه شب به آسمون نگاه کردی .هیچ ستاره ای نداشت

 

من حاضرم تا صبح برات چشمک بزنم

 

 

تا تنها ستاره شبت باشم    

 

۵۱۹

 

تا حالا کفشت نگاه کردی دو تا عاشق دو تا همراه که با هم می میرن


با هم خاکی می شن بدون هم زیر بارون نمیرن


کاش آدمها کمی از کفشاشون بتونن یاد بگیرن