شکست ، قلبم را میگویم .
مرد ، احساسم را میگویم .
رها شد ، عشقم را میگویم .
این روزها چه سخت می اندیشم
به بودن با او ...
و این روزها چه سخت باور میکنم
که مدتهاست که رفته است .
هرکس مرا میبیند با خود میگوید
دخترک بیچاره ! چه بینوا سوخته است !
و هیچکس نمیداند ...
که سوختنم از بیچارگی نبود...
بلکه از عشق بود و بس .
این روزها مادر هم دیگر ...
حرفهایم را گوش نمی دهد !
شاید هم دیگر من حرف نمیزنم !
دوست داشتن از عشق برتر است
توی دنیا یی رها شدم که نگاهها و حرفها و احساس ها برایم بیگانه است و نمی توانم دوست داشته باشم و از حسم سخن بگویم....
به دنبال حسیم که خالص است و عمقی فراتر از واژه های زمینی دارد , من به دنبال لحظه های خا لصم و لمس حقیقی دوست داشن و عشق..... نمی توانم و نتوا نستم با ثانیه ها ی تهی و لذ ت های انی و بی هدف و فقط عبور زمان فکر کنم... و من نمی توانم خاطراتم و حسم و افکار و اهدافم را دور بریزم و به لحظه های سست و گذرا تکیه کنم
انسانهای اطراف من و شاید ما توانایی درک معنی عمیق دوست داشتن را ندارند و فقط به ظاهر و ریا عاشقند معنی دوست داشن انقدر عمیق و مقدس است و فراتر از ان چیزی است که از ذهن هر ادم عادی عبور کند
تلاش می کنم برای به اوج رساندن احساسم ولی نمی یابم جز دروغ جز تظاهر..., من نمی توا نم به تظاهر بگو یم که من هم دوست دارم " برایم دوست داشن تقدس است"
تردید عجیبی ذهنم را فرا گرفته و مرا می شکند و من سر گردانم برای اطمینان و اعتمادم. برای من رسیدن به حس کوتاه نمی گذرد که از دست دادنش لحظه ای باشد چقدر رویاها باید در ذهنم عبور کند و به هیچ و انتها برسد؟ چقدرمی توانم وانمود به خوب بودن لحظه ها کنم؟ جقدر وقت لازم است که بیابم..... من نمی توانم نبینم و حقیقت را پنهان کنم
محکم تر از قبل و نزدیکتر از بعد حس می کنم و برایم ذهن ها روشن است ! فقط به تو و تو... خیره می شوم
ا فکار خارج از کنترل من است و تو همیشه خوب حرف می زنی و من به بعد دیگرت می اندیشم وذهن تو خارج از افکارو حرفهایت است و من اه می کشم ! توهمیشه حرف می زنی و من دروغ را از میان
دندان هایت می بینم و چشمانم را می بندم که کاش نمی توانستم ببینم ... ! و چقدر تهی.. من حتی نمی توانم به انعکاس نگاهت تکیه کنم, چشمها حرف های دیگری می زنند, من می روم بهت زده و در ذهنم اثر گناه ها حک شده و این بار زخم هایم سخن می گویند
بگذار تا شیطنت عشق چشمان تو را بر عریانی خویش بگشاید
هر چند آن به جز معنی رنج و پریشانی نباشد
اما کوری را هرگز به خاطر آرامش تحمل مکن
تنها از شعر و سکوت می خوانم
اگه یه شب به آسمون نگاه کردی .هیچ ستاره ای نداشت
من حاضرم تا صبح برات چشمک بزنم
تا تنها ستاره شبت باشم
تا حالا کفشت نگاه کردی دو تا عاشق دو تا همراه که با هم می میرن
با هم خاکی می شن بدون هم زیر بارون نمیرن
کاش آدمها کمی از کفشاشون بتونن یاد بگیرن