حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۵۰۹

هیچ وقت نفهمیدم  وقتی مهتاب  می تواند روبه رویم

 

برقصد و نور افشانی

 

کند  باید به کور سویه  فانوس ها دخیل ببندم   

 

rue.blogsky.co,

۵۰۸

 

اینکه

" عاشق چه باشیم "

اساسی ترین مساله بشری است .

و اگر پاسخ این باشد :

" به هر آنچه هست عشق بورز "

در می یابیم که جهان پیرامون

به همین ترتیب عشق می ورزد

و هیچ عشق ورزیدن دیگری نیست

که جاودانه باشد

یا جهان پیرامون آن را بشناسد

 

۵۰۷

 

پاییز چیست؟ بهار دومی که در آن درختان به رنگ گلها هستند

 

۵۰۶

 

قاصدک تو مشتم بود

 

یادم افتاد بهم گفته بودند

 

اگه قاصدک دیدی

 

بگیرش

 

یه آرزو بکن

 

گفته بودند

 

قاصدک آرزوها رو میبره پیش خدا

 

تا بر آورده بشه

 

آخه قاصدک اسمش روشه دیگه

 

قاصد 

 

قاصدک تو دستام داشت خراب میشد

 

یه آرزو کردم

 

آرزوم تو بودی

 

فوتش کردم تو آسمون

 

نمیدونم چند وقت گذشت

 

ولی آرزوم برآورده نشد

 

 

 امروز هم

 

یه قاصدک تو مشتمه

 

همه اون حرف ها هم یادمه

 

همون آرزو

 

همون خواسته

 

اما

 

من دیگه باور نمیکنم

 

قاصدک رو فرستادم رو هوا

 

بدون هیچ آرزویی

 

 

 

۵۰۵

 

درد من ... 


خیلی سخته بخوای اشک بریزی

اما نتونی

خیلی سخته بخوای فریاد بزنی

اما نتونی

 

می خوام به کودکیم برگردم

دلم تنگ شده

برای اشکهایی که بی بهانه به پهنای صورت میریختم

برای فریاد هایی که بی دلیل بود

 

هیچ کس دعوام نمیکرد که دارم گریه میکنم

هیچ کس نمیگفت فریاد نکش

 

این روزها خنده هم مالیات داره

وقتی بخندی

یا می گن دیوونه شده

یا میگن چیه خنده داره؟

 

ساکت هم باشی

واییییییییییییی افسرده شدی

 

اون روزها همه چیز بی بهانه بود

 

خنده هام

گریه هام

سکوتم

 

امروز همه چیز را به معنایی میگیرند

میخوام برگردم به روزهای بی بهانه

به روزهایی که واسه هر کاری از من دلیل نمیخواستند

 

خنده و گریه ارزش داشت

 

اون روزها چه میفهمیدم

مریضی یعنی چی؟

مریضی برام مساوی با  اسباب بازی بود

 

امروز

دیگه هیچ چیز شادم نمیکنه

اون خنده های از ته دل تموم شدند

انگار فقط مال همون روزها بود

 

دیگه حتی گریه هام هم واقعی نیست

انگار اون اشک هم مال اون موقع بود

 

حالا دیگه میفهمم

مریض بودن یعنی بدبخنی

یعنی بیمارستان

یعنی درد

 

نگاه به خنده هام نکنید

 

خنده تلخ من از گریه غم انگیز تر است

 

    کارمن از گریه گذشته به این میخندم

 

 

۵۰۳

 

چشم که گشودم ...

عشق بود و طراوت و تازگی و تو

عشق بود و طراوت و تازگی و تو و گل

عشق بود و طراوت و تازگی و تو گل و زندگی

تو با عشق آمیختی

                 گل با طراوت

                       زندگی با تازگی

و به همین سادگی همه جفت ها جور شدند . . .

و من باز تنها ماندم !

 

۵۰۲

 

چهار شمع به آهستگی می سوختند و در آن محیط آرام صدای صحبت

 

آنها به گوش می رسید.

شمع اول گفت:من صلح و آرامش هستم، هیچ کسی نمی تواند شعلهَ

 

مرا روشن نگه دارد من باور دارم که به زودی می میرم.سپس شعلهَ صلح

 

و آرامش ضعیف شد تا به کلی خاموش شد.

شمع دوم گفت:من ایمان واعتقاد هستم،ولی برای بیشتر آدم ها دیگر چیز

 

ضروری در زندگی نیستم پس دلیلی وجود ندارد که دیگرروشن بمانم.سپس

 

با وزش نسیم ملایمی ایمان نیز خاموش گشت.

شمع سوم با ناراحتی گفت:من عشق هستم ولی توانایی آن را ندارم که

 

دیگر روشن بمانم،انسان ها من را در حاشیه زندگی خود قرار داده اند و اهمیت

 

مرا درک نمی کنند،آنها حتی فراموش کرده اند که به نزدیک ترین کسان خود عشق

بورزند.طولی نکشید که عشق نیز خاموش شد.

ناگهان کودکی وارد اتاق شدو سه شمع خاموش را دید، گفت:چرا شما خاموش

 

شده اید، همه انتظار دارند که شما تا آخرین لحظه روشن بمانید.سپس شروع

 

به گریه کرد.

پــــــــس شمع چهارم گفت: نگران نباش تا زمانی که من وجود دارم ما می توانیم

 

بقیه شمع ها را دوباره روشن کنیم،مـن امـــید هستم.با چشمانی که از اشک و

 

شوق می درخشید.

کودک شمع امید را برداشت و بقیه شمع ها را روشن کرد . . .