مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.
آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.
زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم
مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره
زن جوان: خواهش میکنم، من خیلی می ترسم
مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری ؟
زن جوان:معلومه که دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی !
مرد جوان: منو محکم بگیر
زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری
مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری
آخه نمیتونم راحت برونم. اذیتم میکنه !
روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود:
برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید...!!!
در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین
زنده ماند و دیگری درگذشت.
مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود
پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت
و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت
تااو زنده بماند .....
سلام یاسمین جان چرا اینقدر خسته ای
زیبا می نویسی قشنگ وغمگین خوشحال می شم به من هم سری بزنی اگر اجازه بدی لینکت کنم ..............................سعید
سلام :) امروز دارم برای همه پست هایت کامنت میگذارم ناراحت که نمیشی ؟ خوب آخه دلم واست تنگیده بود و...
چقدر قشنگ بود این مطلب و چه روان نوشته بودی...
بگذار بالایی رو هم بخونم من الان برای مطلب دو عاشق موتور سوارت کامنت گذاشتم :)
سلام....مرد جوان عاشق بود عاشق یک زن؛ مرد و با عشقش وداع کرد حسین هم عاشق بود عاشق یک خدا؛مرد و با عشقش هم آغوش شد ما هم عاشقیم عاشق حسین؛و با این عشق در دنیا و عقبی آسوده ایم والسلام
سلام به یاسی جوونم خیلی خوشکل بود منم می خوام!
کاش ۱ نفر وقتی می خوای کنارت باشه ٬
کنارت باشه. تا مثل من ...
ممنون که شما هم سر زدید...
کاش می مردیم... کاش قبل از نفرت می مردیم!!!
مرسی که هوامو داری یاسی جون.
سلام...
هنوز که این دختر خانم غمگین مونده...
وقتی که دیگر نبود من به بودنش نیازمند شدم وقتی که دیگر رفت من به انتظار آمدنش نشستم وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد من او را دوست داشتم وقتی که او تمام کرد من شروع کردم وقتی او تمام شد... من آغاز شدم و چه سخت است تنها متولد شدن مثل تنها زندگی کردن مثل تنها مردن !
از خود گذشتن .... برای همیشه به یاد ماندن !
صلام.!
فکر نکنم دیگه از این جوانمردی ها... وجود داشته باشه...
ولی برعکس شما ! من عاشق این فصل هستم...!
و فقط از ۳ آبان متنفرم...!!!
بابای
سلام عزیزم
خیلی خیلی قشنگ بود مرسی
به من هم سر بزن
این داستانو شنیده بودم .اما انقدر درد ناکه که با تکرارش هم آدم مو یه تنش راست میشه ! چی بگم .