حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۸۲

 

دلت چه سنگ؛ دلت گذاشت و رفت

دلت منو کشت؛ دلت نترسید؟!

دلم تورو دید؛ دلم پسندید

دلم تو رو خواست؛ دلم نترسید

۸۱

 

بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست

                    غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست

شب به بالین من خسته به غیراز غم دوست

                    از آشنایان کهن یار و پرستاری نیست

یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل

                    به کلافی بفروشیم و خریداری نیست

فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر

                   کاندر این شهر طبیب دل بیماری نیست

۸۰

 

 زمان

    بس کند می گذرد برای آنان که در انتظارند

    بس تند می گذرد برای آنان که می ترسند

    بس طولانی است برای آنانکه در اندوهند

    بس کوتاه برای آنانکه سرخوشند

 اما

    ابدیست برای آنانکه عاشقند

۷۹

 

جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل، وعشق محکوم به

تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود یعنی فراموشی، قلب

تقاضای عفوعشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف

بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق آهای چشم مگر

تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونوداشتی ؛ای گوش مگر

تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی و شما پاها که

همیشه آماده رفتن به سویش بودید حالا چرا اینچنین با او

مخالفید؟ همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض

جلسه را ترک کردند تنها عقل و قلب در جلسه ماند.عقل گفت:

دیدی قلب همه از عشق بیزارند! ولی من متحیرم که با وجودی

که عشق بیشتر ازهمه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت

میکنی !؟ قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود

و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار

میکند و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم . پس من

همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم

۷۸

 

زمستون بهونست؛ برف از آسمون خسته شده . . .

۷۷

 

نام کوچک تو را از خاطر برده ام

قسمت این بود . . .

فرصت برای عاشقانه شدن کم نیست !

دلت را به مهتاب بسپار . . .

۷۶

 

تو کیستی که من اینگونه بی تو بی تابم

شب از هجوم خیالت نمی برد خوابم

تو چیستی که من از مژه تبسم تو

بسان قایقی سر گشته روی گردابم

۷۵

 

بیان شوق چه حاجت که شرح آتش دل

               توان شناخت ز سوزی که در سخن باشد

۷۴

 

جاده از تو گذشتن پیش رومه تا همیشه

                   تو نموندی تا ببینی آخر قصه چی میشه

۷۳

 

گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست

                        بین عشق من و تو فاصله ای نیست

 گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن

                    گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست

 گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت

                    جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست

 رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت

                    بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست