ازاین روزها متنفرم ..چرا که حس میکنم این روزهای پایانیست . . .
دلم در حسرت دیدار
دوباره ات می گذرد. چشمانم اشکبارترازهمیشه ازثانیه ها ایراد میگیرد.
اندوه نبودنت را چگونه سرایم تو ای تنها صدا در خلوت خاموش دلم.
شقایق دلم آشفته تر از همیشه به لبخند نسیم بی اعتنایی می کند .
تنهایی سراغ خانه ام را می گیرد و دلتنگی
چون پیچکی لجوجانه از دیوار خانه ی دلم بالا می رود.
اینک محراب ابروانت کجاست تا نگاهم درآنجا نمازعشق بخواند.
بغض غروب دیگر بار کوچه کوچه های سینه ی تنگم را می پیماید و
چهره ام دیگر بار با باران اشکهایم سیراب
می شود.
به بهانه ی صفا دادن رویاهای خزان روحم بار سفر را به امید خلاصی
از دلتنگی می بندم
ولی سنگ یاد تو لحظه های شیشه ایم را در هم می شکند . . .
اگه با دلت چیزی یا کسی رو دوست داری زیاد جدی نگیرش، چون ارزشی نداره، چون کار دل دوست داشتنه، مثل کار چشم که دیدنه، اما اگه یه روز با عقلت کسی رو دوست داشتی، اگه عقلت عاشق شد، بدون که داری چیزی رو تجربه می کنی که اسمش عشق واقعیه
سلام
بازم شنبه شدو آقاهه آپه
آپ شما هم عالی بود
بیا که منتظرم
121
آقاهه
سلام یاسمین جان خوبی؟
اول از ته دلم بهت بگم که خیلی بی معرفتی
دوما اینکه واقعا زیبا نوشتی. واقعا تکِ تک نوشتی
نمره ۲۰ لایق این نوشتته
آفرین
من آپم
سلام یاسی جان
خوبی؟!
این دفه دیگه من واقعا باورم شد که تو نمیخوای من بیام پیشت !!!
خیلی یکنواخت شدی !...