حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۷۳۱

 

 

من زنم و تو مرد بمان
 
 
 
من زنم   
 
بی هیچ آلایشی… بی هیچ آرایشی!   
 
او خواست که من زن باشم   
 
که بدوش بکشم بار تو را که مردی   
 
و برویت نیاورم که از تو قویترم   
 
من زنم   
 
من ناقص العقلم   
 
با همین عقل ناقصم   
 
از چه ورطه هایی که نجاتت نداده ام   
 
و تو عقلت کاملتر از من بود!!!   
 
من زنم...   
 
یاد گرفته ام عاشقت بمانم   
 
و همیشه متهم به هرزگی شوم...   
 
حال آنکه تو بی آنکه عاشقم باشی   
 
تظاهر کردی با من خواهی ماند!   
 
من زنم...   
 
کوه را حرکت میدهم   
 
بدون اینکه کلمه ای از خستگی و دلسردی به زبان آرم   
 
و تو همواره ناراضی و پرصدا سنگریزه ها را جابجا میکنی   
 
چرا که تو نیرومند تری!!!   
 
من زنم...   
 
وقت تولد نوزاد ...   
 
تلخی بیداری شبها بر بالین فرزندمان...   
 
سکوت و صبر در زمان خشم تو مال من،   
 
لذتهای شبانه...   
 
خوابهای شیرین و افتخار مردانگی مال تو!   
 
عادلانه است نه؟؟؟   
 
من زنم...   
 
آری من زنم...   
 
او خواست که من زن باشم  ...   
 
همچنان به تو اعتماد خواهم کرد...   
 
عشق خواهم ورزید...   
 
به مردانگی ات خواهم بالید ...   
 
با تمام وجود از تو دفاع خواهم کرد...   
 
پشتیبانت خواهم بود...   
 
و تو مرد بمان!   
 
این راز را که من مرد ترم به هیچ کس نخواهم گفت!!!   
 
 

۷۳۰

 

 

خلقت زن  

 

هنگامی که خدا زن را آفرید به من گفت: این زن است.  

 

وقتی با او روبرو شدی، مراقب باش که ...
 
اما هنوز خدا جمله اش را تمام نکرده بود که شیخ سخن او را قطع کرد و چنین گفت:  

 

بله وقتی با زن روبرو شدی مراقب باش که به او نگاه نکنی. سرت را به زیر افکن 

 

 تا افسون افسانة گیسوانش نگردی و مفتون فتنة چشمانش نشوی که از آنها شیاطین 

 

 میبارند. گوشهایت را ببند تا طنین صدای سحرانگیزش را نشنوی که مسحور 

 

 شیطان میشوی. از او حذر کن که یار و همدم ابلیس است. مبادا فریب او را بخوری 

 

 که خدا در آتش قهرت میسوزاند و به چاه ویل سرنگونت میکند مراقب باش....
 
و من بی آنکه بپرسم پس چرا خداوند زن را آفرید، گفتم: به چشم.
 
شیخ اندیشه ام را خواند و نهیبم زد که: خلقت زن به قصد امتحان توبوده است و 

 

 این از لطف خداست در حق تو. پس شکر کن و هیچ مگو....
 
گفتم: به چشم.
 
در چشم بر هم زدنی هزاران سال گذشت و من هرگز زن را ندیدم، به  

 

چشمانش ننگریستم، و آوایش را نشنیدم. چقدر دوست میداشتم بر موجی که مرا به 

 

 سوی او میخواند بنشینم، اما از خوف آتش قهر و چاه ویل باز میگریختم.
 
هزاران سال گذشت و من خسته و فرسوده از احساس ناشی از نیاز به چیزی یا 

 

 کسی که نمیشناختم اما حضورش را و نیاز به وجودش را حس می کردم . دیگر 

 

 تحمل نداشتم . پاهایم سست شد بر زمین زانو زدم، و گریستم. نمیدانستم چرا؟
 
قطره اشکی از چشمانم جاری شد و در پیش پایم به زمین نشست...
 
به خدا نگاهی کردم مثل همیشه لبخندی با شکوه بر لب داشت و مثل همیشه بی آنکه  

 

حرفی بزنم و دردم را بگویم،  میدانست.
 
با لبخند گفت: این زن است . وقتی با او روبرو شدی مراقب باش که او داروی 

 

 درد توست. بدون او توغیرکاملی . مبادا قدرش را ندانی و حرمتش را بشکنی که او  

 

بسیار شکننده است . من او را آیت پروردگاریم برای تو قرار دادم. نمیبینی که در 

 

 بطن وجودش موجودی را میپرورد؟ من آیات جمالم را در وجود او به نمایش 

 

 درآورده ام. پس اگر تو تحمل و ظرفیت دیدار زیبایی مطلق را نداری به 

 

 چشمانش نگاه نکن، گیسوانش را نظر میانداز، و حرمت حریم صوتش را حفظ کن تا

خودم تو را مهیای این دیدار کنم...


من اشکریزان و حیران خدا را نگریستم. پرسیدم: پس چرا مرا به آتش قهر و چاه ویل 

 

 تهدید کردی ؟!


خدا گفت: من؟!!


فریاد زدم: شیخ آن حرفها را زد و تو سکوت کردی. اگر راضی به گفته هایش نبودی 

 

 چرا حرفی


خدا بازهم صبورانه و با لبخند همیشگی گفت: من سکوت نکردم، اما تو ترجیح  

 

دادی صدای شیخ را   بشنوی و نه آوای مرا ... نزدی؟!!


و من در گوشه ای دیدم شیخ دارد همچنان حرفهای پیشینش را تکرار میکند ...  

سال ۱۳۹۰

 

 

مهم نیست که قفلها دست کیست  

 

مهم اینست که کلیدها دست خداست 

 

از ته دل دعا میکنم که در این روزهای اول سال 

 

شاه کلید تمام قفلها را از خداوند عیدی بگیرید. 

 

 

.  

 

 

سال نو مبارک 

 

 

۷۲۹

 

 

هوس بازان کسی را که زیبا میبینند دوست دارند  

اما  

عاشقان کسی را که دوست دارند زیبا میبینند 

 

....

۷۲۸

دوستت دارم‌ها را نگه می‌داری برای روز مبادا، 
 دلم تنگ شده‌ها را، عاشقتم‌ها را…
 این‌ جمله‌ها را که ارزشمندند الکی خرج کسی نمی‌کنی!
 باید آدمش پیدا شود!

 
باید همان لحظه از خودت مطمئن باشی و باید بدانی که فردا، از امروز گفتنش پشیمان نخواهی شد!


 سِنت که بالا می‌رود کلی دوستت دارم پیشت مانده، کلی دلم تنگ شده و عاشقتم مانده که خرج کسی نکرده‌ای و روی هم تلنبار شده‌اند! 
فرصت نداری صندوقت را خالی کنی.! صندوقت سنگین شده و نمی‌توانی با خودت بِکشی‌اش… 

شروع می‌کنی به خرج کردنشان! 

توی میهمانی اگر نگاهت کرد اگر نگاهش را دوست داشتی 
توی رقص اگر پا‌به‌پایت آمد اگر هوایت را داشت اگر با تو ترانه را به صدای بلند خواند 
توی جلسه اگر حرفی را گفت که حرف تو بود اگر استدلالی کرد که تکانت داد 
در سفر اگر شوخ و شنگ بود اگر مدام به خنده‌ات انداخت و اگر منظره‌های قشنگ را نشانت داد 

برای یکی یک دوستت دارم خرج می‌کنی برا ی یکی یک دلم برایت تنگ می‌شود خرج می‌کنی!

یک چقدر زیبایی یک با من می‌مانی؟ 

بعد می‌بینی آدم‌ها فاصله می‌گیرند متهمت می‌کنند به هیزی… به مخ‌زدن به اعتماد آدم‌ها! 
سواستفاده کردن به پیری و معرکه‌گیری…
 

اما بگذار به سن تو برسند! 
بگذار صندوقچه‌شان لبریز شود آن‌‌وقت حال امروز تو را می‌فهمند بدون این‌که تو را به یاد
بیاورند

 

غریب است دوست داشتن. 
و عجیب تر از آن است دوست داشته شدن...
وقتی می‌دانیم کسی با جان و دل دوستمان دارد ...
و نفس‌ها و صدا و نگاهمان در روح و جانش ریشه دوانده؛ 
به بازیش می‌گیریم هر چه او عاشق‌تر، ما سرخوش‌تر، هر چه او دل نازک‌تر، ما بی رحم ‌تر. 

تقصیر از ما نیست؛ 
تمامیِ قصه هایِ عاشقانه، اینگونه به گوشمان خوانده شده‌اند 

 

 

 

 

۷۲۷

 

گاه کوچکم میبینی گاه بزرگ  

نه کوچکم نه بزرگ  

 

خودت هستی که گاه دور میشوی و گاه نزدیک 

 

 

۷۲۶

 

 

چه دیر میفهمیم  

زندگی همان روزهاییست که زود  

سپری شدنش را آرزو میکردیم.... 

 

 

 

۷۲۵

 

یادم باشد  

  

که زیبایی های کوچک را دوست بدارم  

 

حتی اگر 

 

در میان زشتیهای بزرگ باشند . . . 

 

 

 

 

 

 

۷۲۴

  

برگ از درخت می افتد بی آنکه من و تو 
 
 بدانیم شاید در همین حوالی جایی میان 
 
 فاصله همین رها شدن و افتادن دلی لرزیده است...... 
 
 برگ زیر پای عابرانی که گویا خسته اند 
 
 از این همه رها شدن و افتادن می شکند 
 
 بی آنکه من و تو بدانیم شاید در پس این 
 
 همه بی خیالی نگاهی به نگاهی گره خورده است 
 
 و چیزی به نام مهر زاده شده است.. 
 
 و این است معجزه عشق...
 
 پاییز مبارک 
 
 

۷۲۳

 

 

همیشه دور بودن به معنای  

 

فراموشی  

نیست گاهی فرصتیست برای   

دلتنگ شدن  

.  

.   

.