ازم پرسید چرا زنده ای؟ با اینکه می خواستم بگم به خاطر تو؛
گفتم به خاطر هیچ کس؛ پرسید پس به خاطر کی زندگی
می کنی؟ با اینکه دلم فریاد می زد به خاطر تو؛ با صدای گرفته
گفتم به خاطر هیچ کس. من ازش پرسیدم تو به خاطر کی زنده ای؟
با بغضی گفت: به خاطر کسی که به خاطر هیچ کس . . .
باد
پیچید در ترانه برگ
برگ
لرزید از بهانه ی باد
هر کجا برگ خشکی بود
افتاد
باغ نالید و گفت
باد مباد!!!
در شگفتم
گناه باد چه بود ؟؟؟؟
وب زیبایی داری به ما سر بزن و اگر مایلی بگو تا به هم بیوند بدهیم
منتظرت می مانم
سلام.یاسمین جان
یه روز یه دلی که شکسته بود،نشست و با خودش گفت سنگ میشم از این به بعد...
رفت میون سنگا و سنگ شد...
ولی عاشق یه سنگ دیگه شد.
اره عزیزم زندگی همین ...
موفق باشی
سلام
نوشته زیبایی بود.زندگی به خاطره یه نفره دیگه یه جور امید داشتن به زندگیه..
سلام
خیلی
حرفت جالب بود ...خیلی به دل نشست