حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۵۱۵

حرفها که تکراری میشوند،غصه ها که عادی می شوند،شعرها که


بی صدا می شوند وقتی که حتی اتفاقها معمولی

 

می شوند،بارانها از

 

 سر تکرار می بارند و بهارها از سر عادت گل می کنند

 

وقتی همة روزهای تقویمت مثل هم می شوند،

 

شنبه با جمعه


فرقی نمی کند،زمستان با بهار، امسال با پارسال

 

وقتی به آسمان یکجور نگاه


می کنی ، به خودت یکجور نگاه می کنی ، و حتی به خدا
 

و می خواهی زندگی را سخت نگیری تا زندگی بر توسخت نگیرد،


و لحظه ها روال عادی خودشان را داشته باشند،بهار هر وقت

 

دلش خواست بخندد وزمستان هر وقت خواست دلش بگیرد،

 

؟!!!……………….

 

آن وقت مثل سنگریزه ای در دل کوه گم

 

می شوی بدون آنکه


کمترین اثری بگیری یا کمترین اثری ببخشی

مثل

 یک روز بی خاطره به پایان می رسی بدون آنکه

حتی

 

 لحظه ای در حافظه ای ثبت شده باشی 


 اما

        به خاطر خدا هم که شده اینقدر مثل مرداب در

 

خودت


غرق نشو و کمی هم


جرأت دریا شدن داشته باش

نظرات 7 + ارسال نظر
یه همدرد جمعه 3 آذر‌ماه سال 1385 ساعت 09:54

شکست ، قلبم را میگویم .
مرد ، احساسم را میگویم .
رها شد ، عشقم را میگویم .
این روزها چه سخت می اندیشم
به بودن با او ...
و این روزها چه سخت باور میکنم
که مدتهاست که رفته است .
هرکس مرا میبیند با خود میگوید
دخترک بیچاره ! چه بینوا سوخته است !
و هیچکس نمیداند ...
که سوختنم از بیچارگی نبود...
بلکه از عشق بود و بس .
این روزها مادر هم دیگر ...
حرفهایم را گوش نمی دهد !
شاید هم دیگر من حرف نمیزنم !


مسیحا پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 13:32 http://ma30haa.persianblog.com

دلم برا همه اتفاقات تکراری تنگ شده.
دلم برا بارانهای تکراری رشت تنگیده. برا جمعه ها پاییزها و زمستان ها و ..... تنگه....
غربت رو تجربه کن تا درک کنی احساسم رو

! پنج‌شنبه 18 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 03:48

گورکنان
کوتاه ، گویا و پر معنا بود

ارزش اونو داره که چندبار بخونیم و دربارش فکر کنیم

* * *
سلام یاسمین عزیز
امیدوارم که خوب و خرم باشی
الان که ساعت نزدیکای چهار صبح هستش ، سیو میزنم و بقیه رو می خونم
گفتم بر حسب وظیفه یه سلامی هم عرض کرده باشم
... تا بعد

زیتون چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 21:26 http://zeytoonparvrdeh.blogsky.com

کاش میشد ! خواستن توانستن است ! میدونم ! اما حیف که حتی نمیخوام !

بهنام چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 18:49 http://www.behnam134m.blogsky.com/

سلام خوبی یاسمین جان
ممنون از اینکه سر زدی
از وبلاگت خیلی خوشم اومده
اگه موافقی تبادل لینک کنیم
البته من تا یه هفته دیگه نمیتونم وبلاگم رو آپ کنم
بدرود

امیر چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 18:19 http://www.sahel2007.blogsky.com

ای کاش باورهامون به اندازه ی دلتنگی هامون بود...

مرد تنها چهارشنبه 17 آبان‌ماه سال 1385 ساعت 16:05 http://aayene.blogsky.com

من مرداب نبودم ٬ انرژی بودم ٬‌دریا بودم . ولی من رو با یه موشک اختصاصی فرستادن ته باتلاق . انقدر روی سرم لجن ریختن که دیگه نمیتونم سر بلند کنم. تو دریا باش و لذت دریا بودن رو به ما بگو .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد