حرفها که تکراری میشوند،غصه ها که عادی می شوند،شعرها که
بی صدا می شوند وقتی که حتی اتفاقها معمولی
می شوند،بارانها از
سر تکرار می بارند و بهارها از سر عادت گل می کنند
وقتی همة روزهای تقویمت مثل هم می شوند،
شنبه با جمعه
فرقی نمی کند،زمستان با بهار، امسال با پارسال
وقتی به آسمان یکجور نگاه
می کنی ، به خودت یکجور نگاه می کنی ، و حتی به خدا
و می خواهی زندگی را سخت نگیری تا زندگی بر توسخت نگیرد،
و لحظه ها روال عادی خودشان را داشته باشند،بهار هر وقت
دلش خواست بخندد وزمستان هر وقت خواست دلش بگیرد،
؟!!!……………….
آن وقت مثل سنگریزه ای در دل کوه گم
می شوی بدون آنکه
کمترین اثری بگیری یا کمترین اثری ببخشی
مثل
یک روز بی خاطره به پایان می رسی بدون آنکه
حتی
لحظه ای در حافظه ای ثبت شده باشی
اما
به خاطر خدا هم که شده اینقدر مثل مرداب در
خودت
غرق نشو و کمی هم
جرأت دریا شدن داشته باش
شکست ، قلبم را میگویم .
مرد ، احساسم را میگویم .
رها شد ، عشقم را میگویم .
این روزها چه سخت می اندیشم
به بودن با او ...
و این روزها چه سخت باور میکنم
که مدتهاست که رفته است .
هرکس مرا میبیند با خود میگوید
دخترک بیچاره ! چه بینوا سوخته است !
و هیچکس نمیداند ...
که سوختنم از بیچارگی نبود...
بلکه از عشق بود و بس .
این روزها مادر هم دیگر ...
حرفهایم را گوش نمی دهد !
شاید هم دیگر من حرف نمیزنم !
دلم برا همه اتفاقات تکراری تنگ شده.
دلم برا بارانهای تکراری رشت تنگیده. برا جمعه ها پاییزها و زمستان ها و ..... تنگه....
غربت رو تجربه کن تا درک کنی احساسم رو
گورکنان
کوتاه ، گویا و پر معنا بود
ارزش اونو داره که چندبار بخونیم و دربارش فکر کنیم
* * *
سلام یاسمین عزیز
امیدوارم که خوب و خرم باشی
الان که ساعت نزدیکای چهار صبح هستش ، سیو میزنم و بقیه رو می خونم
گفتم بر حسب وظیفه یه سلامی هم عرض کرده باشم
... تا بعد
کاش میشد ! خواستن توانستن است ! میدونم ! اما حیف که حتی نمیخوام !
سلام خوبی یاسمین جان
ممنون از اینکه سر زدی
از وبلاگت خیلی خوشم اومده
اگه موافقی تبادل لینک کنیم
البته من تا یه هفته دیگه نمیتونم وبلاگم رو آپ کنم
بدرود
ای کاش باورهامون به اندازه ی دلتنگی هامون بود...
من مرداب نبودم ٬ انرژی بودم ٬دریا بودم . ولی من رو با یه موشک اختصاصی فرستادن ته باتلاق . انقدر روی سرم لجن ریختن که دیگه نمیتونم سر بلند کنم. تو دریا باش و لذت دریا بودن رو به ما بگو .