حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۵۳۷

 

زندگی دو چیز بیشتر نیست: یا مرگ آرزو.....یا آرزوی مرگ

 

 

۵۳۶

 

قلب آدما مثل یه جزیره دور افتاده می مونه

اینکه کی واسه اولین بار پا به جزیره می ذاره مهم نیست

مهم اون کسیه که هیچ وقت جزیره رو ترک نکنه

 

 

۵۳۵

 

کوهنورد به سختی بالا میرفت سنگها را یکی پس از دیگری پشت سر می گذاشت
در این کشاکش ناگهان پایش لغزید
و از طناب جدا شد
کوهنورد هر چه بالا رفته بود داشت بر میگشت
و تمام لحظات زندگیش را مرور می کرد
یک لحظه
با تمام وجودش از خدا کمک خواست
ودر همان لحظه طنابش به صخرها گیر کرد
و بعد از چند لحظه
از خدا خواست تا در سرما یخ نزند
در همان لحظه صدائی آسمانی
ندا داد که طناب را رها کن
ولی چون در آن کولاک جائی را نمی دید
ترسید
و به ندا اهمیت نداد
ندا دوباره برخواست ولی باز ترسید
هنگام صبح
وقتی کوهنوردان در آن مسیر می رفتند
جسم یخ زده او را یافتند
در حالی که
با زمین کمتر از یک متر فاصله داشت

پس بیائید به ندا اعتماد کنیم

 

 

 

سلام فرنوش جان

                     بابت همه چی ممنون

                                                 دلت شاد

 

۵۳۴

 

دستها بالا بود.

 

هر کسی سهم خودش را طلبید.

 

سهم هر کس که رسید،

داغ تر از دل ما بود

 

ولی

 

نوبت من که رسید،

 

سهم من یخ زده بود!سهم من چیست مگریک پاسخ

پاسخ یک حسرت!

 

سهم من کوچک بود

قد انگشتانم

 

عمق آن وسعت داشت

وسعتی تا ته دلتنگیها

 

شاید از وسعت آن بود

 

که بی پاسخ ماند

 

 

 

۵۳۳

 

سالها پیش از این در بهاری زیبا در غروبی غمگین در سکوتی سنگین ما به هم بر خوردیم


تو برای دل من آن غروب غمگین آن سکوت سنگین


من برای دل تو آن بهار زیبا


تو هزاران فتنه در نگاهت خفته من به دنبال نگاهت به بلا افتاده


روزها از پی هم , تو جدا از غم و فارغ از غم من و غم دست به هم از گذرگاه زمان می گذریم


تو سراپا شادی غرق در نغمه این آزادی فارغ از سلسله بند نگاهت بودی


دل بیچاره من , در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین


بی خبر گشت اسیر


من در اندیشه آن فصل بهار در
زمستانی سرد , با دلی رفته ز دست زیر لب می گویم


کاش می شد به تو گفت : تو تنها نفس شعر من
, تو تنها امید دل نا امید من


کاش می شد به تو گفت : تو بمان
, دور مشو از بر من , تو بمان تا نمیرد دل من


حیف می دانم من تو همانگونه که بود آمدنت


در بهاری زیبا , در غروبی غمگین , در سکوتی سنگین


دل مجنون مرا زیر پا می نهی و می گذری

 

 

 

۵۳۲

 

امروز که در کنار پنجره اتاقم زانوی غم بغل کرده بودم وبه باغچه خشکیده

 

 نگاه می کردم که سرما همه اون زیبایی ها را از باغچه گرفته بود باخودم

 

 فکر می کردم و خا طرات را مرورمی کردم تا اومدم به خودم بیام و خاطرات

 

 کهنه را فراموش کنم تمام صورتم از اشک خیس شده بود آنقدر ذهنم مشغول بود

 

 که با اینکه صورتم به سمت حیاط بود بارش بارون را نفهمیدم وقتی متوجه شدم

 

که بارون تند شده بود وقتی به ساعت نگاه کردم متوجه شدم که ساعت هاست با

 

 خاطراتم سفر کرده ام اما آیا روزی هم خواهد رسید که خاطرات همانند این باران

 

ببارند و از ذهنم پاک شوند و آرامش به سراغ من بیاید؟؟؟؟؟؟؟؟

 

 

 

۵۳۱

 

می گویند قانون عشق کور است

تمام حرف های عاشقانه هم پوچ است

به ثانیه نمی کشد که نگاه می کنی

تمام قلب خودت را برای او تباه می کنی

چه شب ها که عاشقانه می خوابی

از آسمان عشق ستاره می چینی

خودت را دست در دستش

 به سمت کاخ رویا ها روا نه می بینی

کم کم فکر می کنی اینها خیال نیست

او هم به تو نگاه می کند اینها که خواب نیست

کم کم به باد می روند روزها.... نمیدانی

سوار اسب خواب و خیالات ..می تازی

شروع نه تازه پایان اولین راه است

سکوت میکنی اینجا

سکوت بهترین راه است

و چند روز سیاه می شود خانه

تمام حرف ها و شعر ها می شود ناله

" نه او مرا نمی خواست او خیانت کرد

برای رها کردنم سماجت کرد "

...

دوباره می بازی این معامله را

و تکرار میکنی هر روز این معادله را

 

 

۵۳۰

 

اولین کسی که عاشقش میشی دلتو میشکونه و میره .

 

دومین کسی رو که میای دوست داشته باشی و از تجربه قبلی استفاده کنی

 

دلتو بدتر میشکنه و میزاره میره .

 

بعدش دیگه هیچ چیز واست مهم نیست و از این به بعد میشی اون آدمی که

 

 هیچ وقت نبودی .

 

 دیگه دوستت دارم واست رنگی نداره .. و اگه یه آدم خوب باهات دوست بشه

 

 تو دلشو میشکونی که انتقام خودتو ازش بگیری و اون میره با یکی دیگه ...

 

 اینطوریه که دل همه آدما میشکنه. . . . . .  .

 

 

 اما واقعا چرا باید اینطور باشه ؟!!!!

 

 

۵۲۹

 

آنگاه که هوای غبار آلود پاییزی بر زندگیم چنگ انداخت و تو به اوج آسمان‌ها پر کشیدی

 من زمستانی‌ترین روز زندگیم را تجربه کردم...

و با تمام حسرت و اندوه

با تمام بغض

  با تمام درد

و با تمام هر چه از امید است

 فریاد برآوردم...

 او را با خود نبر

 او را بگذار تا بر روی دستانش ببارم

شبنم اشکی

 و اما........

اومدی همه زندگیم شدی ولی حالا...