. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .
درباره من
همیشه تنها ............
یه روز عشقت رو دزدیدم و برای اینکه جاش مطمئن باشه اون رو تو قلبم
قایم کردم اما نمی دونستم که یه روز برای اینکه اون رو پس بگیری قلبم
رو می شکنی
ادامه...
زندگی زندان است و در آن زنده بودن بی دوست بی شوق خیمه شب بازی بس مسخره ای است آه بازیچه شدن در دل این زندان چه غم جان کاهیست همیشه با عشق زندگی کنید دوست داشتن زیباترین چیزیه که خداوند در دل انسانها به ودیعه گذاشته … دوستت دارم یاسی جون
منم بارها گفتم که تورا دوست دارم اما گوش های زیبایت از شنیدن این حرف های تکراری خسته بودند اما کاش می دانستی که از صمیم قلب دوستت دارم....................................................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! (سری بعد کمتر نقطه بذاری ناقلا) امیدوارم لبخندی بر روی لبانت آورده باشم تا...... قشنگم خدا یارو یاورت
سلام یاسمین جان مطلبی که گذاشتی واقعا زیبا بود. در ضمن یه انتقاد هم ازت دارم...پس چرا آخه دیگه بهم سر نمی زنی. آخه من به غیر از شما و چند تا دوست دیکه کسی رو تو این دنیای به اصطلاح مجازی ندارم. بابای....
سلام دوست عزیز . حالتون به هم نمی خوره از اینکه من این همه مزاحمتون میشم . به خدا فقط به خاطر اینکه حس خوبی به شما و وبلاگتون دارم و هیچ غرض منفی نیست امیدوارم باور کنین .
اگر کسی مرا خواست بگویید رفته باران ها را تماشا کند و اگر اصرار کرد بگویید برای دیدن طوفانها رفته است و اگر بازم سماجت کرد بگویید رفته تا دیگر بر نگردد
سلام اما او به من و من به هیچ کس دروغ نگفتم که چقدر یکدیگر را دوست داریم اما دست روزگار نگذاشت.و چشم دیدن آن همه عشق را نداشت.تا اینکه او سفر کرد... اگر لطف کنید و سری به کلبه ی ما بزنید خوشحال می شم.
باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است.... دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ... آری دل شکسته ام بدجور گرفته است..... قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت... یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب! قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم! و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است.... دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است.... دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ... آری دل شکسته ام بدجور گرفته است..... قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت... یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب! قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم! و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است.... دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
خواستم عکس را به ایمیلتان بفرستم
ولی آدرس ایمیلتان را پیدا نکردم
اگر اشکالی ندارد آدرس ایمیلتان را به من بدهید
هر روز اسیر بازی تکرارم
چون ابر بهار در غمت میبارم
یک روز بیا و چهره بنما ای دوست
هر چند ندیده هم قبولت دارم
محمد حسین نعمتی
سلام زیبا بود
سلام به تو ای ساقی
خوبی؟
زندگی زندان است و در آن زنده بودن بی دوست بی شوق خیمه شب بازی بس مسخره ای است آه بازیچه شدن در دل این زندان چه غم جان کاهیست همیشه با عشق زندگی کنید دوست داشتن زیباترین چیزیه که خداوند در دل انسانها به ودیعه گذاشته … دوستت دارم یاسی جون
منم بارها گفتم که تورا دوست دارم اما گوش های زیبایت از شنیدن این حرف های تکراری خسته بودند اما کاش می دانستی که از صمیم قلب دوستت دارم....................................................!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
(سری بعد کمتر نقطه بذاری ناقلا)
امیدوارم لبخندی بر روی لبانت آورده باشم تا......
قشنگم خدا یارو یاورت
سلام
4 آبان واسم نوشتی که چفدر بی وفا شدم و سر نمی زنم
واقعا ؟
برخی تو
قهرمان فراموش شده
سلام خوبی عزیزم؟؟
ببخشید چند وقتی اینترنت نداشتم.. نتونستم بهت سر بزنم
بازم مثل همیشه آپ های قشنگی داشتی..
شاد باشی
سلام
یه خاطره از یه دختر غمگین نوشتم. دوست داشتی سربزن
سربلند باشی.
سلام یاسمین جان
مطلبی که گذاشتی واقعا زیبا بود.
در ضمن یه انتقاد هم ازت دارم...پس چرا آخه دیگه بهم سر نمی زنی.
آخه من به غیر از شما و چند تا دوست دیکه کسی رو تو این دنیای به اصطلاح مجازی ندارم.
بابای....
سلام
ویبلاگ زیبای داری
وخیلی پر احساسه
بت تبریگ میگم
به من هم سر بزن
موفق باشی
باد
سلام خانومی
خوبی
انچه مهم است بخشیدن است
بخشیدن وتقسیم کردن یکی از ارزشمندترین فضائل معنوی والهی است
موفق باشی
سلام دوست عزیز . حالتون به هم نمی خوره از اینکه من این همه مزاحمتون میشم . به خدا فقط به خاطر اینکه حس خوبی به شما و وبلاگتون دارم و هیچ غرض منفی نیست امیدوارم باور کنین .
خاموش باش، مرغک ِ دریایی!
بگذار در سکوت بجنبد مرگ...
شاید بازهم ...بارها وبارها به باران دروغ بگویم...ودریا دریا اشک بریزم...به امیدی که در ان پنجره دل بسته تو راهی بیابم
یاسمین ...چیه به کم قانع شدی...
سلام و یه سبد لبخند تقدیم بهتون
اگر کسی مرا خواست بگویید رفته باران ها را تماشا کند و اگر اصرار کرد بگویید برای دیدن طوفانها رفته است و اگر بازم سماجت کرد بگویید رفته تا دیگر بر نگردد
داداش کوچیکه آرامیس
ღღღღღღღღ شوخی با آدم فـضای ها ღღღღღღღღ
سلام
اما او به من و من به هیچ کس دروغ نگفتم که چقدر یکدیگر را دوست داریم اما دست روزگار نگذاشت.و چشم دیدن آن همه عشق را نداشت.تا اینکه او سفر کرد...
اگر لطف کنید و سری به کلبه ی ما بزنید خوشحال می شم.
سلام
مرسی
بازم شعر بسیار زیبا و دلنشینی نوشتی
قلم قشنگی داری
ولی چرا اینقدر غمگین و ...
امیدوارم رنگ نوشته هات به زودی عوض بشه و همیشه شاد شاد شاد باشی
.
.
.
تو هم بیا
سلام
انتظار داشتی چه کنم؟
سلام خوب هستی ؟؟!!
خیلی ساده و روان ولی زیبا و غمگین نوشته بودی
حتی همین یه خط یا دو خط
میگن باید واسه اینکه توی قلبه بعضیا جا بگیری باید خودتا کوچیک کنی ولی بعضی وقتا دله بعضیا اصلا جیی نداره که بخوای کوچیک کنی خودتا
فعلا
حرف وقت که بارون می زنه تو رو کنارم می بینم
حس می کنم پیش منی
هنوزم عاشق ترینم...
سلام یاسمین جان
فکر می کنی تو دلی که قد دریاست جایی برای امسال من و تو هست؟
برا من که نیست؟؟؟؟
چراشم بی جواب مونده
خیلی ساله
نمی دونم به کدوم گناه
دلهای کوچک همیشه زود می میرند
یاسی جون قشنگ بود
موفق باشی
سلام.
من آپیدیم.
شما رو به دیدن وبلاگم دعوت میکنم.
خوشحال میشم تشریف بیارید.
[گل][قلب][بدرود][قلب]
سلام
خوبی؟
باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....
باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....
دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...
آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....
قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...
یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از غم و غصه و یک سوال بی جواب!
قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!
و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....
دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....