همه در ماتم مرگ من اسیرند .
ولی،
اشک من می خشکد!
خانه ام ویرانست،
در اجاقم شرری نیست ،
ولی،
خنده ام می گیرد.
آسمان در غم تنهایی من،
تا سحر می بارد.
و به مسروری کم رنگ زمین،
می زند فریادی،
که خموش.
لیک من می خندم.
کوه هم از دل همچون سنگش،
اشک خود را به تمنای زمین می ریزد.
لیک من خوشحالم.
من دگر آزادم.
جسم پر درد و پر از رنج من اکنون،
سر به آغوش پر از مهر زمین بخشیدست.
و زمین گلگون است.
لیک من می خندم...
از دست من ظاهرا ناراحت شدی دیگه قدم رنجه به وبلاگ من نمی فرمایی
به نام خدا
می خواستمت می خواستمت ولی تو نموندی ولی نموندی
عشقم بودی عشقم بودی ولی تو نموندی دلم و سوزوندی
من آپم خوشحالم می کنی اگه بیای یه سری بزنی!یا حق!
مرسی
دو مژگونت بود تار ربابم
چه می خواهی از این حال خرابم
******************
سلام رفیق
شعر زیبایی بود
شاد زیستن حق توست
پس حقت را از دنیا بگیر
سلام قشنگ بود و زیبا به امید اینکه همیشه آزاد باشیم نه تو نوشته ها.........
بر ظاهرم منگر که شادم ...
درونم غوغایی برپاست !
گویی کسی تیشه میزند بر وجودم !
قلبم هزاران پاره شده است ...
شاید یکی از آن پاره ها نصیبش شود !
ولی او حریص است محکم تر میکوبد
تا تکه ای بزرگتر را نصیب خود کند !
افسوس که با خورد شدن وجودم سرانجام او نیز در درونم میشکند !
آنگاه که من ، چون آواری بر سر او فرو ریزم.
بی معرفت نیستم...
تو این دنیا نیسنم یاسی خانوم
تلخترین چیز در اندوه امروزمان ، خاطره شادمانی دیروزمان است.
.. جبران خلیل جبران ..
ممنون از اینکه منو لینک کردی...
برای روح خسته وتنهایت فاتحه ای میخوانم...ودریا دریا اشک میریزم...وتاج گلی از گلهایی که هربار برای عشقی پرپر کردی
بر سنگ مزارت میگذارم...به نشانه همه دروغ هایی که فلبت را تکه تکه کرد...ارام بخواب یاسمین...فردا گلی دیگر در راه است..