دیرگاهیست که هر روز به تنهایی خویش
بر سر جاده ی هجرت که وداعم دادی، منتظر می مانم
و در این تنهایی ، به دلم می گویم:
که تو بر می گردی
جان من می سوزد ، از حقیقت آری
که تو دیگر هرگز
نزد من باز نخواهی آمد
در وجودم دیگر ،شوق و امیدی نیست
خنده ام می گرید که چرا این همه سهل
باورم شد که تو میگفتی :
"دوستت می دارم"
با دلی پر غصه ،
به تمنای محالی که تو بر می گردی
منتظر خواهم ماند
و اگر جسم مرا ، سر خاکی دیدی
یادگاری به سر سینه من،
بنویس
"شانه ات تکیه گاه بی کسیم بود،کنون دیگر خاک......"
سلام خوبی
واقعا خیلی زیبا بود
سلام یاسمین جان
خوبی گلم ؟
مرسی از اینکه بهم سر زدی .. خوشحالم کردی .
بازم پیشم بیا .
سلام یه خسته نباشید به شما دوست خوب
در دیاری که کسی نیست یار کسی
ای کاش که یارب نیفتد به کسی کار کسی
ممنون که به ما سر زدی
با سلام به دوست عزیزم
اگه دوست داری به وب من سر بزن
سلام ممنون از لطفت خیلی محبت کردی عزیز
سلام
دیگه نمیتونم از اتنظار متنفرم
سلام یاسمین جان
از اینکه ما را زودی فراموش می کنید جای تشکر داره
ولی ما به یاد شما هستیم
عالی و زیبا نوشته اید
خوش شده ام , خوش شده ام پاره آتش شده ام
خانه بسوزم بروم تا به بیابان برسم
خاک شوم خاک شوم تا زتو سرسبز شوم
آب شوم سجده کنان تا بگلستان برسم
چونک فتادم ز فلک ذره صفت لرزانم
ایمن و بی لرز شوم چونک بپایان برسم
چرخ بود جای شرف خاک بود جای تلف
باز رهم زین دو خطر چون بر سلطان برسم
عالم این خاک و هوا گوهر کفرست و فنا
در دل کفر آمده ام تا که به ایمان برسم
آن شه موزون جهان عاشق موزون طلبد
شد رخ من سکه زر تا که بمیزان برسم
رحمت حق آب بود جز که بپستی نرود
خاکی ومرحوم شوم تا بررحمان برسم
هیچ طبیبی ندهد بی مرضی حب و دوا
من همگی درد شوم تا که بدرمان برسم
بهم سر بزن
بدرود
یاسی خانم.. باز هم فراموش کردی دوستان رو....بیا دیگه مردیم از بس انتظار کشیدیم
آری این چنین است قاعده ی زندگی
آری .. این چنین است
گویی هر روز بزرگتر می شوی !!!
شبی آرزو کردم همه چیز تمام شود به هر قیمتی...میفهمی؟
هرقیمتی ...
اما انصراف هم جسارت میخواست که من نداشتم ...
پس ماندم و تنها آرزو کردم که شب بخوابم و صبح زود ...
خیلی حرفها تا لبه ی پرتگاه ذهنم آمدند
و چند قدم مانده تا لبه دوباره آرام آرام برگشتند بی آنکه سقوط کنند
همانجا ماند و وقتی لایه ای از غبار زمان رویشان نشست
وکمی کدر شدند رفتند که فراموش شوند …
یا چه میدانم شاید رفتند گوشه ای نشستند
تا روزی دیگر غبارشان را پس بزنم و خوب بهشان فکر کنم
و سکوت جای همه شان را گرفت
اصلا چه ربطی میان نوشتن های من و بودن های تو هست
که از نبودنت مینویسم ؟
وقتی دستانت در حسرت دستانیست که
فاصله اش تا تو سه نقطه است
از همیشه تنها تری
میدانی نوش دارو بعد مرگ سهراب یعنی چه؟
یعنی دل میگیرد و تو نیستی ...
یعنی دل من پر از حرف است
و حرفها آنقدر همانجا میمانند که در من حل میشوند ...
دعا می کنم که بهش برسی
سلام خواهر جون عزیزم
چطوری ؟ حالا دیگه ما هم اینقدر غریبه شدیم
که اگه بهت سر نزنیم فراموش مون میکنی ؟
اشکال نداره ما که دوسست داریم .
خوب احوالاتت در چه حاله ؟
امیدوارم بتونی با وضع فعلیت کنار بیایی وامیدوارم که قسمتت از زندگی بهتر از این باشه.
خواستم از حالت با خبر بشم .
وگر نه قصد مزاحمت نداشتم
قربونت .
دوسست دارم
داداشه تنهای تو
خداحافظ برای تو چه آسان بود
ولی قلب من از این واژه لرزان بود
خداحافظ برای تو رهایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت
برای من غم تلخ جدایی داشت
خدا حافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو ای محبوب خوب من
خدا حافظ طلوع من غروب من
خداحافظ تو ای محبوب خوب من
سلام تو
طلوع پاک شبنم بود
غروبت ظلمت تاریکی غم بود
سلام تو
شروع آشنایی ها
نوید مهربانی ها
زمان همزبانی ها
دریغ از قطره های اشک سوزانم که از دیدار تو بر رخ چکیده
خزان زندگی آمد
دل افسرده بعد از تو
بهاری نو ندیده
خداحافظ
خداحافظ
خداحافظ...
سلام یاسمین جون.خوبی خانومی...
عزیزم بیادتم همیشه
تورو خدا توام منو دعا کن تو نردیکتر از منی...
خیلی وقته که دلم واسه دلتنگ نشدن تنگ شده
خیلی دلم می خواد یه قرار چت بزاریم و حرف بزنیم...
همان خاک خیلی بهتر است!
برای گریستن و اعتمادت شانه های من تنهاترین تگیه گاه ست اگر چه فرو ریخته اند.
سلام یاسمین جون
خوبی؟؟
دلم برات خیلی تنگ شده بود............
دوست دارم عزیزم .........
میزی برای کار
کاری برای تخت
تختی برای خواب
خوابی برای جان
جانی برای مرگ
مرگی برای یاد
یادی برای سنگ
این بود زندگی؟
" زنده یاد حسین پناهی"
مواظب خودت باش.......