حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

تولدمه...

 

 

 

امروزم یه روز از روزای تکراری خداست 

 

که ۲۹ سال تکرار شده 

 

.... 

 

تولدمه 

 

همین 

 

 

 

نوروز ۱۳۸۸ مبارک

 

 

و دوباره در چرخه سار گردون روح سبز بهار دمید  

 

رستاخیز طبیعت فرا رسید و  

هجرت از حال به احسن الحال آغاز شد  

نوروز چون هر سال خوش تر از همیشه به گیتی خرامید  

و زمزمه کرد  

باشد که اینبار بهتر از هر بار 

 

 

 

یا مقلب القلوب و الابصار 

 

 

  

 

 

 

۷۰۹

 

من باران اشک می خواهم ... آنقدر باران می خواهم ، تا بتوانم با آن تمامی 

 

 دلتنگی هایم را در آن زلال کنم ... آنقدر که بشوم خود باران ... آنقدر پاک شوم که  

 

روزی شوم تو ... !!! روزی که رفتی و وعده دیدارت شد باران ...  

 

روزی که رفتی و چشمانم به درازای شب خیره به در شد ... 

 

 روزی که رفتی و قطره های اشکی که نه تاب ماندن داشتند نه جسارت افتادن ..  

 

و نه از حقارت تن من در اندوه چشمان تو ...  

 

وعده دیدارت شد روزی که باران نگاهم تمام شود ...  

 

تا به کی باید چشمانم به انتظار آمدن بهار دلت در جاده های بیقراری تو ببارد ؟ ...  

 

تا به کی باید ... به دنبال باد تو را به جستجوی ماندن بنشینم ... ؟  

 

تا به کی به انتظار وحی کلامت هزاران سال در غار انزوای دل تنگی هایم بمانم ... ؟  

 تا که وعده دیدارت نزدیک و نزدیک تر شود ...؟ 

  تا تورا برای همیشه به دلتنگی های دلم افزون تر کنم ... تا که بدانم آمده ای که بمانی ... 

 

 تا که دیگر بدنبال واژه های دلتنگی نمانم ...  

 

و تورا برای همیشه به دلم ومرا برای همیشه به دلت هدیه کنم ... ؟؟ 

 

 آری پشت این پنجره های دلتنگی کبوتر چاهی است که از اوج باران میگذرد 

 و  

 

در انتهای آسمانی که از شب بود که میدرخشید ..!  

 

ستاره ای در نور ماهی که در حوض آبی رنگ نگاهت به پروازی بلند می اندیشید ...!  

 آسمان اجازه پرواز را از من گرفت و شاپرکها ی وجود را به دست باد سپرد 

 

 و 

 

 این آخرین بهانه بود برای رسیدن به تو  

 

به تو که آن قدر دوری که اگر پرواز کنم آسمان تمام می شود 

 

 و  

 

من باز هم به تو نمی رسم  

 

. . .

 

 

عید سعید فطر

 

 

کم کم غروب ماه خدا دیده می شود  

صد حیف از این بساط که برچیده می شود  

در این بهار رحمت و غفران و مغفرت

خوشبخت آن کسیست که بخشیده می شود 

 

 

 

 

عید سعید فطر مبارک 

 

 

 

ماه رمضان

 

 

 

 

 

کاش درین رمضان لایق دیدار شوم  

 

سحری با نظر لطف تو بیدار شوم   

 

کاش منت بگذاری سرم مهدی جان 

 

تا که همسفر تو لحظه ی افطار شوم 

 

 

 

 

 

التماس دعا 

 

 

ی ا س م ی ن

دختری با حرفهایی غمگین

*تقدیم به بهترین همدم بلاگرم،دختری با حرفهایی غمگین.

 

یاسمینم،

      هرگاه که دیده بر هم می گذارم و در عالم خیال،الهه ی امید و آرزو را به یاد می آورم؛نا خودآگاه دختری زیبا یاسمین نام را می یابم که چه روزها و شبهای غمگینی را در پناه سینه ی آسمان نگاهش سپری کرده. شاهزاده ای که هزار درد ناگفته را دل پس لبخند دلنشینش نهفته دارد.فرشته ای که حرف حرف نامش خود تکیه گاهیست از برای هر دل سوخته ای که او را تنها مرهم کویر آمالش یافته...

     آری،یاسمین نامی است که «ی» آن،آن دو نگین یاقوت فام را یاد می آوردم که اکنون شاه نشین چشمانت گشته اند. با «الفی» که آرامش نهفته در دریای وجودت را در برابر دیدگانم متجلی می سازد.واژه ای مقدس که «س» آن خود ساحره ای ست که با سحر شب،شب زدگان این دیار اندوه را رهسپار سپیده دم امید می کند. و براستی این «م» آن است که مرز های خیال را در می نوردد و  دستانم را می گیرد و عازم سرزمین عشق می کندم.نامی که با «ن» پایان می یابد.حرفی که نغمه های آوازه خوان های دوره گرد را به هم می پیچد و چون تافته ای هزار بافته پیش کش مشتاقانش می کند.

    و براستی همین تکرار و ترکیب چند حرف است که یاسمین را می سازد.یاسمینی با دلی سیمین فام،به پهنای آفاق نگاه خسته دلان و به آرامش بارانی از سکوت.این است یاسمین. زین روی نگذار که هیچ شب زده ای از دریایی طراوت چشمهایت بی دریغ گردد. . .

                                                                  ازت ممنونم داداشی  
 
 
 

۷۰۸

امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند ... چشمانم

بس که باریده دیگر حتی تحمل نور مهتاب را ندارد ...

آخ که چقدر تنهایم ... دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم

بوده خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته

شده است ...

رو به روی آینه نشسته ام آیا این منم ؟ شکسته .... پیر

تنها.... تو با من چه کردی ؟ شاید این آخری زمزمه های

دلتنگی ام باشد و دیگر هیچ نخواهم گفت ....

اما منتظرم انتظار دیدن دوباره ی تو برای من زندگی

دوباره ای است ... پس برگرد ... عاشقانه برگرد

برای همیشه برگرد...

تولد وبلاگ

 

این وبلاگ دو ساله شد . . .

 

 

۷۰۷

 

 

شاید خطا کردم و تو بی آنکه فکر غربت چشمان من باشی نمی دانم

 

 کجا تا کی برای چه ولی رفتی ؟!!

 

و بعد از رفتنت باران چه معصومانه می بارید  و بعد از رفتنت یک قلب

 

دریایی ترک برداشت و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمی خاکستری

 

گم شد و گنجشکی که هر روز از کنار پنجره با مهربانی دانه بر

 

می داشت تمام بال هایش غرق در اندوه و غربت شد و  بعد از رفتن

 

تو آسمان چشمهایم  خیس باران شد ...

 

و بعد از رفتنت انگار کسی حس کرد من بی تو تمام هستی ام از

 

دست خو اهد رفت

 

کسی حس کرد من بی تو هزاران بار در هر لحظه خواهم مرد

 

و بعد از رفتنت دریا چه بغضی کرد

 

کسی فهمید تو نام مرا از یاد خواهی برد و من با آنکه می دانم تو

 

هرگز از آن من نخواهی شد هنوز آشفته ی چشمان زیبای توام

 

برگرد ببین که سرنوشت انتظار من چه خواهد شد . . .

 

تاوان عشق

 

. . . و امروز بدترین روز عمر من است

امروز روز تولدم و هفتمین روز رفتن . . .

همه با هم به سوگ می نشینیم یاسمین

.

.