حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۶۵۱

 

 

 

مرگ آن نیست که در قبر سیاه دفن شوم

مرگ آن است که از خاطر تو با همه خاطره ها محو شوم . . .

 

۶۵۰

 

 

بگذارید و بگذرید

ببینید و دل مبندید

چشم بیندازید و دل مبازید

که دیر یا زود

باید گذاشت و گذشت . . .

 

۶۴۹

 

  

دیروز اگر من آرزویم باغی از گل بود، امروز حتی آرزو ننگ است

 

دیروز اگر خورجین اسبم مهربانی بود، امروز در خورجین من سنگ است

گر می نویسم این کلام از قهر،

عیبم مکن آخر،

این درد دلسردیست...

دیگر هوای شعر در من نیست...

 

 

۶۴۸

 

 

فرشته تصمیمش را گرفته بود.

پیش خدا رفت و گفت خدایا می خواهم زمین را از نزدیک ببینم.

اجازه می خواهم و مهلتی کوتاه.دلم بی تاب تجربه ای زمینی است.

خدا درخواست فرشته را پذیرفت.

فرشته گفت تا باز گردم بالهایم را اینجا می گذارم. این بالها در زمین چندان به کار من نمی آید.

خداوند بالهای فرشته را بر روی پشته ای از بالهای دیگر گذاشت و گفت بالهایت را به

 امانت نگه می دارم اما بترس که زمین اسیرت نکند زیرا که خاک زمینم دامنگیر است.

فرشته گفت باز میگردم.حتما باز می گردم.

این قولیست که فرشته به خدا می دهد...

فرشته به زمین آمد و از دیدن آن همه فرشته ی بی بال تعجب کرد.

او هر که را می دید به یاد می آورد.زیرا او را قبلا در بهشت دیده بود.

اما نمی فهمید چرا این فرشته هابرای پس گرفتن بال هایشان به بهشت بر نمی گردند.

روزها گذشت و با گذشت هر روز فرشته چیزی را از یاد برد.

و روزی رسید که فرشته دیگر چیزی از آن گذشته ی دور و زیبا به یاد نمی آورد.

نه بالش را و نه قولش را...

فرشته فراموش کرد.فرشته در زمین ماند.

فرشته هرگز به بهشت بر نگشت

...

 

 

 

باز هم دلم گرفته . . . !

مثل همیشه

هر روز

همه لحظات

آه . . . کاش چیز جدیدی برای گفتن داشتم...

افسوس . . .

 

 

۶۴۷

 

 

همیشه فکر کن تو دنیای شیشه ای زندگی می کنی، پس سعی کن

 سنگی بطرف کسی پرتاب نکنی. چون اولین چیزی که می شکنه و خراب می شه

 دنیای خودته...

 

 

۶۴۶

 

 

هیچ وقت نخواسته ام جای فرشته ای باشم که تاریخ را مینویسد.


روزهای تکراری، داستانهای تکراری، سرنوشتهای تکراری


بیچاره فرشته ...

 

 

۶۴۵

 

 

یکی بود و یکی نبود، اونی که بود تو بودی و اونی که نبود من

بودم...

یکی داشت و یکی نداشت، اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو

نداشت من بودم...

یکی خواست و یکی نخواست، اونی که خواست تو بودی و اونی که

بی تو بودن رو نخواست من بودم...

یکی آوورد و یکی نیاوورد، اونی که آوورد تو بودی و اونی که جز تو به

هیچ کس ایمان نیاوورد من بودم...

یکی برد و یکی نبرد، اونی که برد تو بودی و اونی که دل به تو باخت

من بودم...

یکی گفت و یکی نگفت، اونی که گفت تو بودی و اونی که دوستت

دارم رو به هیچ کس جز تو نگفت من بودم ...

یکی موند و یکی نموند، اونی که موند تو بودی و اونی که بدون تو

نمیتونست بمونه من بودم...

 

 

۶۴۴

 

 

مرا این گونه باور کن:

کمی تنها...کمی بی کس...کمی از یاد رفته...

خدا هم ترک ما کرده...

خدا دیگر کجا رفته؟

نمی دانم مرا آیا گناهی هست؟

که شاید هم به جرم آن...

غریبی و جدایی هست . . .

 

 

۶۴۳

 

 

آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

 آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

 می خواهم بدانم،

 بسوی کدام قبله نماز می گزاری که دیگران نگزارده اند ......!!!!

دستانت را بسوی کدام آسمان دراز می کنی تا برای خوشبختی خودت دعا کنی؟