حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۶۴۲

 

 

گفتم : «بمان!» و نماندی !

 

رفتی...


بالای بام آرزوهای من نشستی و پایین نیامدی !


گفتم:


نردبان ترانه تنها سه پله دارد:


سکوت و

صعود و
سقوط!


تو صدای مرا نشنیدی


و من


هی بالا رفتم، هی افتادم!


هی بالا رفتم، هی افتادم...


تو می دانستی که من از تنهایی و تاریکی می ترسم،


ولی

 

فتیله فانون نگاهت را پایین کشیدی !


من بی چراغ دنبال دفترم گشتم،


بی چراغ قلمی پیدا کردم


و بی چراغ از تو نوشتم !


نوشتم، نوشتم...


حالا همسایه ها با صدای آوازهای من گریه می کنند!


دوستانم نام خود را در دفاترم پیدا می کنند

 
و می خندند!


عده ای سر بر کتابم می گذارند و رؤیا می بینند!


اما چه فایده؟!!


هیچکس از من نمی پرسد،


بعد از این همه ترانه بی چراغ


چشمهایت به تاریکی عادت کرده اند؟


همه آمدند، خواندند، سر تکان دادند و رفتند!


حالا،


دوباره این من و


این تاریکی و


این از پی کاغذ و قلم گشتن ها

گفتم : « بمان!» و نماندی !


اما به راستی،


ستاره نیاز و نوازش!


اگر خورشید خیال تو


اینجا و در کنار این دل بی درمان نمی ماند،


این ترانه ها


در تنگنای تنهایی ام زاده می شدند؟؟!!

 

 

 

 

۶۴۱

 

 

یه روز بهم گفت: می خوام باهات دوست بشم.آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام....

 

بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم. فکر خوبیه . منم خیلی تنهام....

 

یه روز دیگه بهم گفت: می خوام تا ابد باهات بمونم. آخه میدونی من اینجا

 

خیلی تنهام....

 

بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم. فکر خوبیه. منم خیلی تنهام....

 

یه روز دیگه بهم گفت: می خوام برم یه جای دور.جایی که هیچ مزاحمی

 

نباشه. وقتی همه چیز حل شد 

 

تو هم بیا اونجا. آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام....

 

بهش لبخند زدم و گفتم: آره میدونم. فکر خوبیه. منم خیلی تنهام....

 

یه روز تو نامه برام نوشت: من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه میدونی من

 

اینجا خیلی تنهام....

 

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم.فکر خوبیه. منم خیلی

 

تنهام....

 

یه روز دیگه تو نامه برام نوشت: من قراره با این دوستم تا ابد زندگی کنم.

 

آخه میدونی من اینجا خیلی تنهام....

 

براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: آره میدونم .فکر خوبیه . منم خیلی

 

تنهام....

 

حالا دیگه اون تنها نیست و از این بابت خوشحالم و چیزی که بیشتر از اون

 

خوشحالم میکنه اینه که هنوز

 

 نمیدونه که من

 

خیلی خیلی تنهام

 

 

۶۴۰

 

دیشب چشم هایم را بر هم گذاشتم

 

و آرزویی در دل کردم ...

 

آرزویی هر چند بچه گانه...

 

هر چند از روی دل...

 

هر چند ...

 

می دانم ممکن است به آرزویم نرسم

 

ولی حتی اگر به آرزویم نرسم!

 

من تا آرزوها و هر جا که درها را باز کنی

 

با تو هستم و خواهم بود

 

هرگز تو را فراموش نخواهم کرد

 

حتی اگر فاصله ها باعث دوری دیده ها گردد

 

همیشه در دلم خواهی ماند

 

جایی که جای هیچ کسی نیست بجز تو

 

و هیچ کسی نمی تواند جای تو را در دلم بگیرد...

 

نگاهت در یاد من همیشه جاوید است..

 

برای همیشه...

 

 

۶۳۹

 

 

صدای شکستن قلبم را نشنیدی

                                       چون غرورت بیداد می کرد . . .

اشک هایم را هم ندیدی

                                   چون محو تماشای باران بودی . . .

 

ولی امیدوارم آنقدر  در آیینه مجذوب زیباییت نشده باشی تا حداقل

زشتی دیو خود خواهیت را ببینی . . .

باشد که با دیگران چنان نکنی که با من کردی . . .

 

 

 

۶۳۸

 

 

دیروزبا٬ با توبودن گذشت

 

امروزدیدم دستانم ازدستانت جداست

 

امروزاندازه ی دوریت را ازمن فهمیدم

 

بودن و نبودنت را در کنارم با یکدیگر سنجیدم

 

نمی دانی چقدر بی تو تنهایم !

 

وقتی که خسته شدی به دنبال سعادت خود راهت را جدا کردی و رفتی و مرا

 

خسته تنها گذاشتی ...

 

می دانم دیوانگی ست که پس از این همه مدت و سال از تو یاد می کنم از توئی که

 

هیچگاه فکر نمی کردی به این حد تو را دوست بدارم!

 

زندگی را با تو شناختم، خود را با آن ساختم و تو را در دل خود جای دادم!

 

نمی دانی !

 

که تو در بارانی ترین و خسته ترین روزهای عمرم به سوی من آمدی !

 

و در لحظه ای راز دلت را به من گفتی که خود نقشه ی قتل احساساتم را می کشیدم!

 

آن هنگام که باید سکوت می کردی تا من سخن گویم تنها خودت سخن راندی و رفتی !

 

همان هنگام که باید سخن می گفتی بی سخن از من گذشتی !

 

نپرسیدی چرا اینگونه ای تو؟

 

تنهاییم را، غصه ها و خشمم را از چشمانم می فهمیدی !

 

دروغ نمی گویم اگر نیمه ی دوم من بودی !

 

رفتی و مرا از نگاه رویائیت دل دریائیت، قامت پر از سخاوتت صدای زیبا ودل نوازت

 

که با آن عالمی را به خود مشغول می کردی و در آن هنگام به من می نگریستی !

 

حتی به سایه ات اجازه ی ماندن را ندادی !

 

رفتی طوری که انگار هرگز نبودی !

 

و مرا کشتی طوری که انگار هرگز زنده نبودم!

 

دلم برایت تنگ شده !

 

کجایی؟

 

پشت کدامین کوه؟ ورای کدامین صحرا؟ درون کدام دل خانه داری؟

 

آیا دیشب که فریاد می زدم و با تو در دل آسمان سخن می گفتم حرفهایم را شنیدی؟

 

اشکهایم را دیدی؟

 

همان اشکها که در لحظه ی رفتنت تو را حیران کرد اما بازنگرداند!

 

چرا همواره بر این تصوری که من بزرگ و شخصیتی محکم دارم!؟

 

نازنین من با تو اینگونه بودم!

 

حال دیگر خود بدان بی تو چگونه ام!!!!

 

سخنی ندارم جز دو حرف و یک کلام!

 

دوستت دارم !

                                                و تنهایم!

 

 

 

۶۳۷

 

عشق آتشین من هم نتوانست قلب یخی تو را ذوب

 

 کند

 

ولی افسوس که آتش تو قلب مرا سوزاند . . .

 

 

۶۳۶

 

 

یاد داری..... آیا؟

شب مهتابی پاییز در آن گوشه ی دور

که تو خندان گفتی : دوستت دارم

آه آن شب آری تو به من دسته گلی دادی

و من بهر هر گل٬ گلی از بوسه نثارت کردم

چه شب زیبایی من و تو دست به دست

اختران را ز دل ظلمت شب می دیدم

ناگهان ماه قشنگ زیر ابری دور از ما بنهفت

شب از نیمه گذشت ....آه......!

اکنون چه شب غمگینی من و غم تنهاییم

و تو مدهوش در آغوش دگر آه...نفرین بر شب

 

 

۶۳۵

 

 

 

آنقدر برای تو بوده ام

 

                   که دیگر من

 

                              برایم غریبه است

 

                                             من، فقط دوست داشتم 

 

                    یکی از صدها ستاره ای بودم که در کنج دلت آشیانه دارد......

 

                   گر چه می دانم نور من به وسعت ستاره های دیگرت نیست . . .

 

ولی من ...

 

به لبخند تو خوشم...

 

                        به لبخند تو دلبندم...

 

                                                و به لبخند تو امیدوار...

 

 بار دیگر از فراز قله دل گرمی به عمق چاه دلتنگی سقوط کردم و در خود شکستم ...

چه قله مرتفعی بود !  به بلندی روز های دوری از تو ...

 

 

۶۳۴

 

 

نمی خوامت... نمان... نباش... نیستم... نیا... نکن... نگم... نخواه... نپرس

 

کاش جور دیگه به کارش میبرد

 

نرو

 

و من در حسرت یک ب سوختم

 

بمان ...بگو....بیا....بخواه....بپرس

 

 

اما او از ب جور دیگری استفاده کرد

 

برو

 

 

۶۳۳

 

 

بر خیالم چه نشستی ؟ برخیز !!

جای تو اینجا ...

کنار قلب من...

هرگز نبود و نیست هم . . .

بر خیالم چه نشستی ؟؟

تو که با من نیستی

تو که فکرت

                تو که دستت

                              تو که عشقت

                                             تو که قلبت

                                                             با " او " ست

بر خیال من بیگانه نشستی تو چرا؟!! برخیز . . .