ای کاش کودک بودم ،تا بزرگ ترین شیطنت زندگیم نقاشی روی دیوار بود. ای کاش کودک بودم ،
تا از ته دل می خندیدم، نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم. ای کاش
کودک بودم ، تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه مادر ، همه چیز را فراموش می کردم .. .. ..
دلم برای کسی تنگ است کسی که مهربانی چشمانش را بسان زلال جویباران و صفای دلش
را بسان قرص نان میان همه قسمت میکرد
دلم برای کسی تنگ است کسی که دل برای شنیدن نجواهای شبانۀ من داشت و لحنی آرام
برای نوازش موهایم
دلم برای کسی تنگ است کسی که خالی وجودم را از خود پر میکرد و پری دلم را با وجود خود
خالی
دلم برای کسی تنگ است . . .
به خدا عشق معامله ی بدیست که در آن زندگیت را به قیمت هیچ می بخشی و آخر سر هم چیزی
به نام اعتماد را از تو می گیرد تا شاید خلاصت کند
در یک روز بارانی با تو آشنا شدم؛
رفتیم،
گفتیم،
خندیدیم،
چقدر خوش بودیم
خیس شدیم!
و هنوز باران میبارید که
از هم گذشتیم؛
تو به سوئی رفتی و من به دیگر سو
و حالا وقتی باران می بارد نمی دانم بخندم یا گریه کنم؟
زیرِ باران کدام خاطره را نگاه دارم
بشویم وکدام را