من نگویم که در این شهر وفاداری نیست
هست بسیار ولی کو به وفاداری من
آنکه بیش از همه با من دم یاری میزد
دست برداشت ز من روز گرفتاری من
من لب را در سکوت
و سکوت را در شب
وشب را در بستر به خاطر تپیدن
واندیشیدن به تو دوست دارم
من عشق را در امید
و امید را در تو
و تو را در دل
و دل را برای به موقع تپیدن برای تو دوست دارم
من خزان را به خاطر رنگهایش
بهار را به خاطر شکوهش
زندگی را به خاطر امیدهایش
و خودم را به خاطر تو دوست دارم
در شیرینی بوسه غرق بودیم که ناگهان شوری اشک رابر لبانم احساس کردم و فهمیدم
که این بوسه جداییست . . . .
هرگاه دفتر محبت را ورق زدی و هرگاه زیر پایت خش خش برگها را احساس کردی
هرگاه در میان ستارگان آسمان تک ستاره ای خاموش دیدی برای یکبار در گوشه ای
از ذهن خود نه به زبان بلکه از ته قلب خود بگو: یادت بخیر
تنهایی احساس مثبتی است،احساس وجود خود و احساس این که چنان با خودی
که نیازی به دیگر کس نداری،بی کسی بیماری دل است،و تنهایی التیام بخش آن.
از قلبت فاصله می گیرم
چرا که می ترسم صدای پایم شیشه نازک آنرا بشکند
از وجودت فاصله می گیرم
چرا که وحشت دارم حضور سردم تارهای نازک غرورت را بدرد
از چشمانت نگاه بر می گیرم
چرا که واهمه دارم اشک راه چشمانت را به خاطر بسپرد
تو می روی و من می مانم تنهای تنها
با قلبی شکسته و غروری جریحه دار شده
باران نیز می بارد و من نیز.....
یه مرداب برای به دست آوردن یه نیلوفر ٫ سالها می خوابه تا آرامش
نیلوفرش به هم نخوره .
پس اگه کسی رو دوست داری برای داشتنش حتی شده سالها صبر کن . . .