حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۵۹۰

 

  با من بمان...

چشمانم را نخواهم بست

 

      دستانت را رها نخواهم کرد

 

     می خواهم بمانی

 

   می خواهم برای همیشه در کنارم بمانی

 

برای همیشه

 

چشمانم را نخواهم بست

 

میترسم وقتی بیدار میشوم

 

رفته باشی

 

دستانت را رها نخواهم کرد

 

 میترسم دیگر گرمی دستهایت را لمس نکنم

 

 تو رویای سبز منی

 

می خواهم بمانی

 

برای همیشه

 

 

 

 

 

 

۵۸۹

 

باور نمی کنی که این روزها چقدر دلم گرفته


باور نمی کنی که خنده هایم چه بغضهایی را در خود پنهان دارد


آری...


من...


با دقایقم...با زندگی لجبازی می کنم!


نازنینم!

غروب بار سنگین دلتنگی مرا هر شب به دوش می کشد

سنگینی پلکهایم و نگاهی که دیدن را از یاد برده

کورکورانه زیستن را خوب آموختم!

توان نوشتن ندارم واژه هایم گرد و غبار گرفته

من!

باور کن که باورت کردم...

باور کن که بی تو بی باور شده ام!

من!

زندگیم را تمام کردم

حالا نفس کشیدن منت سرم می گذارد!

حس می کنم...

هوای اینجا سرد و سنگین است

نازنینم!

دیگر نگو خداحافظ!

اگر می روی بدون وداع برو...

گله ای نیست!

ببین!

دستانم را ببین

چشمان ترم را ببین

ببین سکوتم چه حرفهایی را تحمل می کند!

به خاطر تو...

نامت را هر روز زمزمه می کنم

مبادا یادم رود که عاشقت هستم!

آری... عاشق

خیال نکن دیوانه شدم...

اگر این دیوانگیست من عاشق این دیوانگیم!

 

 

۵۸۸

 

بنام او که یادش در دل ، ترنم زیباترین نغمه های عاشقانه است

اگه می تونستی در قلبم راه یابی در آنجا می دیدی زمزمه ملایمی به گوش می رسد و می گوید محبوب من تو را دوست دارم 

اگه می تونستی در اعماق روحم قدم بگذاری می دیدی آن بیچاره سرگردان در جستجوی تو هست و می گوید من تو را دوست دارم

اگه می تونستی از راز درونی و آه سینه سوز من آگاه شوی می دیدی که از میان آن شعله سرکش و جان فرسای من

 صدای حقیقت و ملایمی که در جان من طنین انداخته به گوش می رسد که می گوید

تو را دوست دارد ...

 

 

 

۵۸۷

 

باز در یک عصر پاییزی دلم گرفته است....

دلی که همچو برگهای درختان پاییزی زرد و خشک و خسته است ...

آری دل شکسته ام بدجور گرفته است.....

قدم میزنم در کوچه پس کوچه های شهر پر از سکوت...

یک غروب سرد و بی روح پاییزی ، یک دل عاشق ولی تنها و دلتنگ با کوله باری از

غم و غصه و یک سوال بی جواب!

قدم میزنم و به سرنوشت خویش می اندیشم!

و باز در یک غروب پاییزی دلم بدجور برای تو تنگ شده است....

دلم برای آن دل بی وفایت تنگ شده ، نمیدانم چرا ولی بدجور دلم هوای تو را کرده است....

 

 

۵۸۶

 

گفتم.........

دروغ گفتم.........


من حتی به باران هم دورغ گفتم.......

که دل تو به وسعت دریاست...........

چرا که تو حتی چند بند انگشت هم در دلت جایی برای من کوچک نداشتی...

 

 

 

 

 

۵۸۵

 

چشمهایم را می بندم


و زیر لب آرام زمزمه می کنم:


گل من!


زندگی بدون روزهای بد نمی شود بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم

اما روزهای بد همچون برگهای پاییزی شتابان فرو می ریزند و در زیر پاهای تو


اگر بخواهی استخوان می شکنند و درخت استوار و مقاوم بر جای می ماند


گل قشنگ من!


برگهای پاییزی بی شک در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و


مفهوم بخشیدن به تداوم درخت سهمی از یاد نرفتنی دارند


طعم حرفات هنوز شیرینه...


چه سخته با تو بودن و تنها موندن...


چشمام رو می بندم


سکوت می کنم...سکوت

و مزه شور قطره های بی تاب دهان خشکم را به ضیافت می خواند

چشمهایم هنوز بسته است

باور کن!

امشب دیگر برای تو می نویسم

آری تو... باز هم تو... فقط تو...

برای تو که آبی ترین آبی ها هستی


کلامم تلخ است ای روزگار و قلمم تلخ تر...

هر چه در دفترم نوشتم مشق درد بود اما...

نوبت تو که رسید شیرین شیرین شد

اصلا تو یک معمای همیشه تازه و شیرینی

نا شناخته دوست داشتنی مثل عشق مثل درخت...

پس خوشا به حال من که باز شب از تو و برای تو می نویسم...