فقط کسی معنی دلتنگی را درک می کند
که طعم وابستگی را چشیده باشد
پس هیچوقت به کسی وابسته نشو
که سر انجام آن وابستگی دلتنگی است
خدایا بهانه های زندگی را کجای این دنیای بزرگ گم کردم ...
معنی با هم بودن ها را چه کسی از ذهنم ربود ...
دلخوشی های کوچک زنده ماندن کی از وجودم پر کشید ...
من کجا خودم را گم کردم !!
چه کسی مرا در خودم رها کرد ؟!
خدایا از کجا این همه گم کرده را پیدا کنم ؟؟
از چه کسی سراغ خودم را بگیرم ؟
چرا هیچ جا روشن نیست
من به دنبال ذره ای نور امیدم
کجا پنهانش کرده ای
نشانم بده که رو به اتمامم
دستم را بگیر که جز تو کسی را ندارم
هیچ گاه آخرین نگاهت را فراموش نمی کنم
نگاهی سرشار از عشق و صمیمیت و محبت
امروز سالهاست از آن روز می گذرد
ولی تو هنوز برنگشتی . . .
صدایت در گوشم زمزمه می شود
نگاهت در ذهنم مجسم
ولی . . .
من تو را می خواهم
نه خیالت را . . .
چه می شد
اگر لحظه ای
دمی
آرام
رام
می نشستی روی آن صندلی خالی
که همیشه خیال تو روی آن نشسته است؟!!
در قاب پنجره ایستادم و دلتنگیهایش را شنیدم، بغض گلویش را به سختی می فشرد
و با شدت هرچه تمام تر دردهایش را فریاد میزد،
تمام شب را گریست، گریست، گریست ...
اما حالا خوب است، آرام شده است، آخر آسمان تمام شب را با صدای بلند گریه کرده
بود و من در قاب پنجره همه دردهایش را شنیدم ...
من هم خوبم؛
چون دیدم که دردهایم از آسمان کمتر است!
واسه شکستنم اخمت کافیه ٬ نیاز یه فریاد نیست
واسه اشک ریختنم سکوتت کافیه ٬ نیاز به قهر نیست
واسه مردنم حرف رفتنت کافیه ٬ نیاز به رفتن نیست
با سکوت خیلی از مشکلها خودبه خود حل میشه
وقتی میخوای کسی ندونه که عاشقی
وقتی بخوای هیچکس نفهمه دلگیری
وقتی نخوای کسی بدونه ازش بدت میاد
و حتی وقتی که داری تو تنهایی پرپر میزنی
سکوت چقدر میتونه به آدم کمک کنه؟!!
وقتی به وقتش ازش استفاده کنیم
اما
خیلی وقتها
نباید سکوت کردو ما سکوت میکنیم
مثل وقتی که
آخرین فرصت و برای گفتن دوست دارم از دست میدیم
.......
گاه فکر میکنم
قصه من و تو
داستان تکراری همون دو خط موازیه
که هیچوقت به هم نمیرسن
اما میبینم نه...
اونها لااقل تا آخر عمر در کنار همند
من و تو حتی از با هم بودن هم گریزانیم
پس قصه اون دو خط موازی هم
قصه ما نیست . . .