حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۴۶۵

 

نبودن

هرگز به سختی از دست دادن یک بودن نیست  . . .

 

۴۶۴

 

                                            در افسانه ها آمده ، روزی خدا جهان را آفرید،

 

فرشتگان مقرب را به بارگاه خود فرا خواند

 

و از آنان خواست تا برای پنهان کردن راز زندگی

 

پیشنهاد بدهند!

 

یکی از فرشتگان گفت:

 

آن را در زیر زمین مدفون کن.

 

فرشته ای دیگر گفت:

 

آن را زیر دریا ها قرار بده.

 

و سومی گفت:

 

راز زندگی را در کوه ها قرار بده.

 

ولی خداوند فرمود:

 

اگر من بخواهم به گفته های شما عمل کنم،

 

فقط تعداد کمی از بندگانم قادر خواهند بود آن را بیابند،

 

در حالی که من می خواهم راز زندگی در دسترس همه بندگانم باشد.

 

در این هنگام یکی از فرشتگان گفت:

 

فهمیدم کجا،

 

ای خدای مهربان،


راز زندگی را در قلب بندگانت قرار بده،

 

زیرا هیچکس به این فکر نمی افتد که برای پیدا کردن آن باید به قلب

 

و درون خودش نگاه کند.

 

 

۴۶۳

 

مگذار که عشق میان من و تو به عادت دوست داشتن تبدیل شود

 

۴۶۲

 

    دخترک نجوا کرد: خدایا با من حرف بزن

 

    مرغ دریایی آواز خواند دخترک نشنید

 

    سپس دخترک فریاد زد: خدایا با من حرف بزن

 

    رعد در آسمان پیچید اما دخترک گوش نداد

 

    دخترک نگاهی به اطرافش انداخت و گفت : خدایا بگذار ببینمت

 

    ستاره ای درخشید اما دخترک توجهی نکرد

 

   دخترک فریاد زد :خدایا به من معجزه ای نشان بده

 

    یک زندگی متولد شد اما دخترک نفهمید

 

    دخترک با ناامیدی گریست

 

    گریان گفت: خدایا با من در ارتباط باش . بگذار بدانم اینجایی

 

    بنابراین خدا پایین آمد و دخترک را لمس کرد

    

    اما دخترک پروانه را کنار زد و رفت. . .

 

 

۴۶۱

 

مرد و زن جوانی سوار بر موتور در دل شب می راندند.

 

 آنها عاشقانه یکدیگر را دوست داشتند.

 

زن جوان: یواش تر برو، من می ترسم

 

مرد جوان: نه، اینجوری خیلی بهتره

 

زن جوان: خواهش میکنم، من خیلی می ترسم

 

مرد جوان: خوب، اما اول باید بگی که دوستم داری ؟

 

زن جوان:معلومه که دوستت دارم، حالا میشه یواش تر برونی !

 

مرد جوان: منو محکم بگیر

 

زن جوان: خوب حالا میشه یواش تر بری

 

مرد جوان: باشه به شرط اینکه کلاه کاسکت منو برداری و روی سر خودت بذاری

 

آخه نمیتونم راحت برونم. اذیتم میکنه !

 

روز بعد واقعه ای در روزنامه ثبت شده بود:

 

 برخورد موتور سیکلت با ساختمان حادثه آفرید...!!!

 

در این سانحه که به دلیل بریدن ترمز موتورسیکلت رخ داد، یکی از دو سرنشین

 

زنده ماند و دیگری درگذشت.

 

مرد جوان از خالی شدن ترمز آگاهی یافته بود

 

پس بدون اینکه زن جوان را مطلع کند با ترفندی کلاه کاسکت را بر سر او گذاشت

 

و خواست تا برای آخرین بار دوستت دارم را از زبان او بشنود و خودش رفت

 

تااو زنده بماند .....

 

۴۶۰

 

دخترک همیشه می گفت: من برای نجابت؛ وفا و زیبایی عاشق تو شدم.

پسرک برای روز تولدش سه حیوان خانگی به او هدیه داد . . . اسب؛ سگ

و یک پرنده زیبا. تا دخترک خواست دلیل این کار را از او بپرسد؛ پسرک رفته

بود . . برای همیشه . . .

 

۴۵۹

 

قمار عشق

پشت میز قمار دلهره عجیبی داشتم؛ برگی حکم داشتم و دیگر هیچ؛

هرچه بود ضعیف بود و پائین؛ بازی شروع شد؛ حاکم او بود و من محکوم؛

همه برگهایم رفتند و سه برگ بیش نماند؛ برگی از جنس وفا رو کرد

من بالاتر آمدم؛ بازی در دست من افتاد؛ عشق آمدم با حکم عشوه و

ناز برید و حکم آمد از جنس چشم سیاهش؛ زندگی پائین ترین برگ

من بود و باختم . . .