حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۸۸

 

تا که از جانب معشوق نباشد کششی

                        کوشش عاشق بیچاره به جائی نرسد

۸۷

 

میام تنها تو قلبت می شینم

                منو قلبتو جائی جا نذاری

۸۶

 

ما عهد بستیم . . . تو سخت شکستی ؛ من سخت نشستم

۸۵

 

رفتی و موندم ؛ موندم و مردم

                   مردم و دیدی ؛ دیدی و رفتی

۸۴

 

زندگی دیواریست تا فراسوی ابد

      سهم ماخشت و گل ازدیواراست

می زنند ثانیه ها چنگ به سقف

      دیــر بجنبیــم سرمان آوار است

۸۳

 

تو گفتی عاشقی بسه؛گفتی که عشق

یه عادتـه؛ دنیا برام یه قفسه ؛ دلم پر از

شکایته؛ من میشینم به پای تو

                       فقط به خاطر تو . . .

۸۲

 

دلت چه سنگ؛ دلت گذاشت و رفت

دلت منو کشت؛ دلت نترسید؟!

دلم تورو دید؛ دلم پسندید

دلم تو رو خواست؛ دلم نترسید

۸۱

 

بی دل و خسته در این شهرم و دلداری نیست

                    غم دل با که توان گفت که غمخواری نیست

شب به بالین من خسته به غیراز غم دوست

                    از آشنایان کهن یار و پرستاری نیست

یارب این شهر چه شهریست که صد یوسف دل

                    به کلافی بفروشیم و خریداری نیست

فکر بهبود خود ای دل بکن از جای دگر

                   کاندر این شهر طبیب دل بیماری نیست

۸۰

 

 زمان

    بس کند می گذرد برای آنان که در انتظارند

    بس تند می گذرد برای آنان که می ترسند

    بس طولانی است برای آنانکه در اندوهند

    بس کوتاه برای آنانکه سرخوشند

 اما

    ابدیست برای آنانکه عاشقند

۷۹

 

جلسه محاکمه عشق بود و قاضی عقل، وعشق محکوم به

تبعید به دورترین نقطه مغز شده بود یعنی فراموشی، قلب

تقاضای عفوعشق را داشت ولی همه اعضا با او مخالف

بودند قلب شروع کرد به طرفداری از عشق آهای چشم مگر

تو نبودی که هر روز آرزوی دیدن اونوداشتی ؛ای گوش مگر

تو نبودی که در آرزوی شنیدن صدایش بودی و شما پاها که

همیشه آماده رفتن به سویش بودید حالا چرا اینچنین با او

مخالفید؟ همه اعضا روی برگرداندند و به نشانه اعتراض

جلسه را ترک کردند تنها عقل و قلب در جلسه ماند.عقل گفت:

دیدی قلب همه از عشق بیزارند! ولی من متحیرم که با وجودی

که عشق بیشتر ازهمه تو را آزرده چرا هنوز از او حمایت

میکنی !؟ قلب نالید:که من بدون وجود عشق دیگر نخواهم بود

و تنها تکه گوشتی هستم که هر ثانیه کار ثانیه قبل را تکرار

میکند و فقط با عشق میتوانم یک قلب واقعی باشم . پس من

همیشه از او حمایت خواهم کرد حتی اگر نابود شوم