حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

حرفهــــــــــای یه دختــــــــــر غمگین

. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . تقدیم به همه کسانی که جوابشان بی وفائی یار بوده است. . . . . . . . . . . . . . .

۳۵۰

 

یه روز عشقت رو دزدیدم

و برای اینکه جاش مطمئن باشه

اون رو تو قلبم قایم کردم

 اما نمیدونستم که یه روز برای اینکه اون رو پس بگیری

قلبم رو میشکنی

 

۳۴۹

 

می روم از رفتن من ، شاد باش

 

می روم از عذاب دیدنم آزاد باش

 

می روم شاید فراموشت کنم

 

با فراموشی هم آغوشت کنم

 

می رسد روزی که بی من لحظه ها را سر کنی

 

می رسد روزی که  مرگ  عشق   را  باور کنی

 

می رسد روزی کنار قبر من

 

نامه های کهنه ام را مو به مو از بر کنی

 

 

۳۴۸

 

زمان به من آموخت که دست دادن معنی رفاقت نیست ....

 

بوسیدن قول ماندن نیست ....

 

و عشق ورزیدن ضمانت تنها شدن نیست

 

۳۴۷

 

برای آخرین بار صلیب گردنبندی را به او هدیه کردم

 

پرسید برای چیست ؟ من که تو را دوست ندارم

 

گفتم : مگر نه اینکه صلیب را بالای گور گذارند

 

تو این را بالای قلب خود بگذار

 

چون: آرامگاه ابدی عشق من است . . .

 

 

 

۳۴۶

 

یکی میدونه که دوستش داری، یکی نمیدونه دوستش داری!

 بیچاره اونی که فکر میکنه دوستش داری   

   

۳۴۵

 

تنهایی را دوست دارم زیرا بی وفا نیست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا عشق دروغی در آن نیست ...

تنهایی را دوست دام زیرا تجربه کردم ...

تنهایی را دوست دارم زیرا خداوند هم تنهاست ...

تنهایی را دوست دارم زیرا.... در کلبه تنهایی هایم در انتظار خواهم گریست و انتظار

کشیدنم را پنهان خواهم کرد

 

۳۴۴

 

آن کس که می گفت دوستم دارد عاشقی نبود که به شوق من آمده باشد

 

رهگذری بود که روی برگهای خشک پاییزی راه می رفت صدای خش خش برگها

 

همان آوازی بود که من گمان می کردم میگوید: دوستت دارم

 

 

 

۳۴۳

 

دختر کوری تو این دنیای نامرد زندگی میکرد .این دختره یه دوست پسری

 

 داشت که عاشقه اون بود.دختره همیشه می گفت: اگه من چشمامو

 

داشتم و بینا بودم همیشه با اون می موندم یه روز یکی پیدا شد که به اون

 

دختر چشماشو بده. وقتی که دختر بینا شد دید که دوست پسرش کوره.

 

بهش گفت :من دیگه تو رو نمی خوام برو. پسر با ناراحتی رفت و یه لبخند

 

تلخ بهش زد و گفت : 

 

 

مراقب چشمای من باش

 

 

 

۳۴۲

 

روی تخته سنگی نوشته شده بود :

                     اگر جوانی عاشق شد چه کند؟

 

من هم زیر آن نوشتم :

                     باید صبر کند.

 

برای بار دوم که از آنجا گذر کردم زیر نوشته من کسی نوشته بود :

                     اگر صبر نداشته باشد چه کند؟

 

    من هم با بی حوصلگی نوشتم :

                     بمیرد بهتر است.

 

برای بار سوم که از آنجا عبور می کردم. انتظار داشتم زیر نوشته من نوشته ای باشد. اما زیر تخته سنگ جوانی را مرده یافتم

 

۳۴۱

 

میشه مثل یه قطره اشک بعضی هارو از چشمات بندازی


ولی هیچوقت نمیتونی جلوی اشکی رو بگیری که با رفتن


بعضی ها از چشات جاری میشه